[ad_1]
چون خودی را در رهم کردی رها
تو مرا خون، من ترایم خونبها
هرچه بودت، داده ایی اندر رهم
در رهت من هر چه دارم می دهم
شاه گفت ای محرم رازها ما
محرم رازها ما از یار ما
گرچه تو محرم به صاحبخانه ایی
لیک تا اندازه ای بیگانه ایی
آنکه از پیشش درود آورده ایی
وآنکه از نزدش پیام آورده ایی
بی حجاب اکنون هم بغل منست
بی تو رازش جمله درگوش منست
از میان رفت اون منی و اون تویی
شد یکی خواسته و خارج شد دویی
گر تو هم خارج روی نیکوترست
زآنکه غیرت آتش این شه پرست
جبرئیلا رفتنت زینجا نکوست
پرده کم شو در میان ما و دوست
رنجش طبع مرا مایل مشو
در میان ما و او حایل مشو
از سر زین بر زمین آمد بالا
وز قلب و جان برد بر جانان نماز
با وضویی از قلب و جان شسته دست
چار تکبیری بزد بر هر چه هست
گشته پر گل ساجدی عمامه اش
غرقه اندر خون نمازی لباس اش
و اون سپاه ظلم و اون احزاب نوع
چون شیاطین مر نمازی را به دور
تیر بر بالای تیر بیدریغ
نیزه سپس نیزه تیغ از سپس تیغ
داستان کوتاه شمرذی الجوشن رسید
گفتگو را آتش خرمن رسید
ز آستین، غیرت برون آورد دست
صفحه را شست و قلم را سر شکست
شعر درباره روز عاشورا
لاجرم اون شاهد سحر ازل
پادشاه دلبران عزوجل
چون جمال بی مثال خود نمود
ناظران را عقل و قلب از کف دزدید
پس شراب عشقشان در جام (پیمانه)ریخت
هر یکی را در خور اندر کام ریخت
باده شان اندر رگ و پی جا گرفت
عشقشان در جان و قلب مأوا گرفت
جلوه ی معشوق شور انگیز شد
شمشیر عاشق کشی خونریز شد
پس به راه امتحان شد رهسپار
خواست تا پیدا کند آلات کار
بانگ برزد فرقه ی ناکام را
بی نصیبان نخستین جام را
کای زجام اولین تان اجتناب
جام دیگر هست ما را پر شراب
ظلم می ریزد از این پر جام
ساقیش جام شقاوت کرده نام
مستی اون عشرت و عیش و بزرگ
نشئه ی اون نخوت و تاز و سرافرازی
هر دو می لیکن مخالف در خواص
هر یکی را نشأه یی ممتاز و ویژه
اون یکی مشحون ز تسلیم و رضا
اون یکی مملو ز صدمه و تقدیر
کیست کو زین جام گردد جرعه نوش ؟
پند ساقی را کشد چون مروارید به گوش ؟
پرده نزد چشم حق بینان شود
آلت قتاله ی اینان شود
ظلمتی گردد بپوشد روشنایی را
فوق روز آرد شب دیجور را
بر کشد بر قتلشان شمشیر تیز
جسمشان راسازد از کین ریز ریز
تلخ سازد آب شیرینشان به کام
روز روشنشان کند تاریک غذا
گردد از نشان این فرخ شراب
از عظمت و جاه و منصب کامیاب
لیکن آخر نار سوزان جای اوست
دوزخ آتشفشان مأوای اوست
شعر زیبا برای عاشورا
کـشـتـه دیـن گـفـت خـواهـم بـا خـدا سـودا کنم
مـیـروم در کــربــلا تــا نـهـضـتـی بـرپـا کنم
مـن حـسـیـنـم نـوگـل بـسـتـان زهــرای بـتــول
حکـم یـزدان را مـیـان مـسـلمین اجرا کنم
مـیـروم تـا داد مـظـلـومــان سـتــانــم از یـزیـد
دیــن خـیــرالــمـرسـلـیـن را تا ابد احیا کنم
مـیـروم بـا دشـمـن قـرآن بـجـنـگـم چون علی
روزگــار ظـالـمـیــن را چـون شب یلدا کنم
مـیـروم بــا خــون یـــاران و جــوانـان عـزیز
آبـیـاری گـلــسـتــان عـتـرت طــاهــا کـنــم
مـیـروم تـــا از دم تــیـــغ عـــدالـــت تـــا ابـــد
نـقـش ظـالـم نـاپـدیـد از صـفحه ی دنیا کنم
مـیـروم تـا ریـشــه کــن ســازم بـنـای ظلم را
مـیـــروم تــا کــاخ عــدل و داد را برپا کنم
مـیـروم تــا خــون پــاک اکــبــر و عــبـاس را
از قلب و جان در ره معشوق خود اهدا کنم
مــیـروم دسـت سـتـم کـوتــه کـنم از جان خلق
گـمـرهـان را رهـبـری بـا خـطـبه غرا کنم
مـیــروم تــا بــا بـیــان نــغـــز و گـفـتار فصیح
ظـالـم غـافـل ز حـق را تـا ابـد رسـوا کـنم
مــیــروم تـا کـشــتــی دیـن را بـه کنار دریا آورم
مـسـلـمیـن را ایمن از طوفان محنتها کنم
مـیـروم تـا بـا فـداکـــاری هـفـتــــاد و دو تـــن
دفـتـر تـاریـخ دین حق به خون امضا کنم
مـیـروم بـهـر نـجـات عـاصـیــان در روز حشر
خـط آزادی طـلـب از خــالــق یـکــتــا کنم
میروم امروز تا صد چون «حیاتی» را به دهر
فــارغ و آســوده از انــدیــشــه فـردا کنم
[ad_2]