اشعار غذا غریبان امام حسین (ع) و آوارگی اهل بیت حضرت سیدالشهدا • جونی

[ad_1]

غذا غریبان به افول آفتاب روز عاشورا و عزاداری این شب گفته می‌شود که در اون دوستداران حضرت سیدالشهدا (ع) به یاد کاروان کربلا شمع روشن می‌کنند؛ نوحه‌های این مراسم یادآور آوارگی اهل بیت امام حسین (ع)، اسیران و کودکان بازمانده از اتفاق کربلا است که در افول عاشورا، بی‌پناه در تاریکی شب، در بیابان کربلا به سر می‌بردند.

متن شعر شام غریبان

نوحه غذا غریبان

خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده
در شب بیماریم آتش پرستارم شده

ما که خود از سوز قلب آتش به جان افتاده ایم
از چه دیگر شعله ها یار قلب زارم شده

نزد از این سقای ما بودی علمدار حسین
امشب اما جای او آتش علمدارم شده

ای فلک جان مرا هر چند می خواهی بسوز
مدتی هست از تقدیر قلب سوختن کارم شده

جز غم امشب نزد ما یار وفاداری نماند
در شب تنهائیم تنها همین یارم شده

من که شب را تا سحر بی خواب و سوزانم چو شمع
از چه دیگر شعله ها شمع شب تارم شده

بس که اشک آید به چشمم خواب شب را راه نیست
دود آتش از چه ره در چشم خونبارم شده؟

جز دو چشمم هیچ کس آبی بر این آتش نریخت
مردم چشمان من تنها وفا دارم شده

گر گلستان شد به ابراهیم آتش ها ولی
سوخت گلزار من و آتش پدیدارم شده

شعله های کربلا آتش به جانم زد حسان
آتشین از این جهت ابیات اشعارم شده

در قلب بیابان شهیدان بی کفن افتاده‌اند
عاشقان در کربلا خونین بدن افتاده‌اند

لاله‌های فاطمه پرپر بین خاک و خون
در گلستان بلا چون یاسمن افتاده‌اند

سر جدا قربانیان نهضت قرمز حسین
روی خاک نینوا دور از وطن افتاده‌اند

تشنگان وادی آزادگی در بحر عشق
در کنار علقمه صد پاره بدن افتاده‌اند

کربلا بستان عشاق است و هفتاد و دو گل
سوی دیگر یادگاران حسن افتاده‌اند

بر لب ماتم سرای» یاسر «این غم نقش بست
اشک‌ها خون گشته و از چشم من افتاده‌اند

به نیزه‌ دار بگو نیزه را تکان ندهد
به کودکی که به خوابِ خوش است جان ندهد

رُباب طنابِ طناب و خدا کُنَد امشب
به این بُریده نفَس بچه را علامت ندهد

برایِ بردنِ یک سر چقدر خورجین است
بگو سنان که تو را دستِ این و اون ندهد

حرامی آمده سوِ مرقد دعایی کن
که دخترانِ تو را دستِ خیزران ندهد

بگو چه ‌کار کنم زیر آتشِ خیمه
که خیمه ‌ای که می ‌اُفتد به کَس امان ندهد

بگو چه کار کنم تا نسوزد این دختر
که شعله زمانِ ماندن به گیسوان ندهد

خدا کُنَد که یتیمی که راه گم کرده
به زیرِ بوته‌ ی آتش گرفته جان ندهد

خدا کُنَد که در آید زِ دست انگشتر
که شمر شمشیرِ خود را به ساربان ندهد

رُباب آب ننوشیده تا نیاید شیر
به نیزه دار بگو بچه را علامت ندهد

غذا غریبان شعر
تا قیامت همه جا محشر کبری تو برپاست
ای شب تار عدم غذا غریبان عزایت

خواهش دعا

غذا غریبان گل‌های باغ طاها است
گل‌های پرپر شده از گلزار زهراست
عزاداری‌تان قبول و خواهش دعا

زمینِ تشنه و بدن پوش تیر و تنها تو
هزار کاروان در اوج بی کسی ها تو

پرنده، سنگ، درختان، به سینه می کوبند
دوباره دسته ای از کوچه رد شد اما تو

افول غذا غریبان و کوچه تاریک است
خدا به خیر کند مرد! سحر فردا تو،

چگونه می گذری از گناه این مردم
گناه مردم بی مهربانی کوفه آیا تو؟

صدای شیونی از زینبیه می آید
به داغ بی کسی انداختی دنیا را تو

تویی که صدای آهسته ات کوه را پخش ست
کنار آمده ای با تمام غم ها، تو!

چه راحت از همه  قوم و خویش قلب کندی
چه دیده بودی اون ثانیه های زیبا تو؟

زنی شکسته قلب و ردّ سرخی از خورشید
که تکیه داده به دیوار تکیه ها با تو

در صبر سواری که می رسد از راه
بین دسته  زنجیرزن تویی ها! تو!

شمع غم روشن کنید
غذا غریبان امشب است
غذا هجران امشب است…
فرا رسیدن غذا غریبان را به شما تسلیت عرض می‌کنیم.

رفتی که اشک خواهرت را در بیاری
بغض گلوی دخترت را در بیاری
آیا نمی‌شد ای سلیمان زمانه
قبل از مسافرت انگشترت را در بیاری؟

غذا غریبان بر عزاداران حسینی تسلیت باد

شب غذا غریبان حسین است

تمام عرش در دامان حسین است

دگر این شب سحر از پی ندارد

که خورشید دنیا بی سر حسین است

خواهش دعا

زخمی شکفته، حنجره ای شعله ور شده ست
داغ کهنه من از اون جدید تر شده ست

زخمی که غنچه بسته و جانی از اون شکفت
هنگامی دهان دوباره کرد جهانی از اون شکفت

این شعله در وجود من از گریه روشن است
این سوختن علامتٔ راحتی من است

این داغ در اجاق دلم بی شرر مباد
این زخم کهنه کمتر از این جدید تر مباد

اون سوی سوز و ساز، قراری نهفته است
در شعله زار درد بهاری شکفته است

دردی که خون قلب شده درمانمان کند
نوع دگر بسازد و انسانمان کند

این سوز خوب از همهٔ سوزها جداست
سوز طف و گداز شررخیز کربلاست

با سوز کربلایی این داغ ساختیم
صدبار سوختیم و دمادم گداختیم

معراج را سبب نه، که عین مسبب است
کامل ترین واقعیت اون سوز زینب است

زینب مگو تمامت حوصله خدا بگو
خورشید عصر اتفاقٔ کربلا بگو

امشب سواد فاجعه ای گشته برملا
از عمق دشت های مِه آلود کربلا

مرثیه خوان روح من! امشب بیا بخوان
امشب روایت دگر از کربلا بخوان

تاریخ روز اتفاق را خون گریسته ست
بیش از هزار سال در ناراحتی زیسته ست

در پنجه های بغض گلوگیر، مرده بود
شاعر اگر که سوز دلش را نمی صدا

تا بر افول غذا غریبان نشانه کرد
پیراهن صبوری خود حوصله پاره کرد

یواش خوابیده بود سر از خاک برنداشت
انگار از مصیبت خواهر خبر نداشت

می رفت از خانهٔ آتش گرفته اش
با دسته ای کبوتر تنها که پرنداشت

شب، ترسناک بود و سراسیمه می دوید
طفلی که غیر عمّه امید دگر نداشت

طوفان فرو نشست ولیکن بین خاک
یک کهکشان سوخته دیدم که سر نداشت

یک کربلا مصیبت و صد قتلگاه غم
در قلب های مقاوم تر از سنگ دلیل‌ نداشت

دنیا خجل ز دربدری های زینب است
خورشید هم مخفی شده در پردهٔ شب است

شب قبل اگر چه ره به سوی قتلگاه برد
از موج خیز غم به برادر پناه برد

امروز هم به سوی چمن ره گزیده است
گل های باغ سوخته را شب ندیده است

هنگامهٔ ورود به مقتل فرا رسید
نوباوگان فاطمه را سربریده دید

هر یک تنی به رنگ شقایق به برداشت
از عمق روح صیحه زد، آفاق درگرفت

سوال کرد بانویی که قد از غم خمیده است
یاران! گرامی گمشده ام را که دیده است؟

خم شد کنار یک بدن بی سر، دلش شکست
قرآن ورق ورق شده دید و سپس نشست

بر زخم بی شمار برادر نظاره کرد
هی پلک بست دوباره دید دوباره کرد

اعتقاد نمی کنم که حسینم چنین شده
سر در بدن ندارد و نقش زمین شده

در بر گرفت جسم در خون تپیده را
بوسید جای گونه، گلوی بریده را

یک چند ثانیه ای نظر از دوست برداشت
ناراحتی شعله ور شد و سوز دگر گرفت

«پس بازبان پر گله اون زادهٔ بتول
روکرد بر مدینه که یا اَیها الرسول

این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین شکار دست و پا زده در خون حسین توست»

هر ثانیه سوزهای فراوان به سینه داشت
سوز مکاشفات حسین و سکینه داشت

شیرازه های حوصله و امیدش گسسته دید
خورشید را دمی که به زنجیر بسته دید

ناخوش روز اتفاق جان بر لبش رسید
نزدیک بود جان بدهد زینبش رسید

یک اون اگر توجهش از یاد رفته بود
از دست عمه حضرت سجاد رفته بود

صد شعله در وجود من از گریه روشن است
این سوختن علامتٔ راحتی من است

این داغ در اجاق دلم بی شرر مباد
این زخم کهنه کمتر از این شعله ور مباد

مرد ناخوش این مرقد تنهاست

نیمه‌ای از بسترش در آتش سوخت

شعله و دود تا فلک می‌رفت

سرانجام هرچه بود با سختی

سر خورشید را جدا کردند

مرد خورجین به دستی آوردند

صحبت از درهم و طلا کردند

غذا غریبان بر عزاداران حسینی و عاشقان ولایت تسلیت باد

داد که کشتند امام شهدا را

لب تشنه بریدند سرخون خدا را

از خودگذشتگی و شهادت، قانون حسین است

پیروزی اسلام از خون حسین است

غذا غریبان بر عزاداران حسینی تسلیت باد

شب غذا غریبان است

به بیابان بی کفن امشب

بدن پاک شهیدان است

ای قلب بسوز امشب

غذا غریبان حسینی تسلیت باد

امشب بدن مردانگی در طناب کین است

آزادگی جرمی سیه چون جرم دین است

امشب صداقت دیده‌اش مهمان اشک است

خلقت زنامردانگی ها غرق رشک است

امشب شب غذا غریبان حسین است

خواهش دعا

اگر سحر قیامت را شبی است، اون شب است امشب
پزشک از من آزرده و جان ز افسوس بر لب است امشب
صبا از من به زهرا (س) گو بیا، غذا غریبان بین
که گریان دیده ی دشمن به حال زینب است امشب

غذا غریبان حسینی تسلیت باد

عکس شهدا امشب در قرص مه افتاده

جسم پسر زهرا در قتلگه افتاده
امشب شب هجران یا غذا غریبان است؟

غذا غریبان حسینی تسلیت باد

بر خانه‌ها بر کوچه‌ها باریده نفرین بیصدا

غذا غریبان شد مگر کین سان خموش شد خانه‌ها

سر در گریبان هر کسی مبهوت و مات آنچه شد

دودی اگر آید برون از آه سینه سوز ما

از اضطراب حادثه امشب نمی‌خوابد کسی

ناباورانه زیر لب، فردا رود اون مقتدا؟

خواهش دعا

بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست

به بدن این همه سردار سری نیست که نیست

بنویسید که خورشید به چاله افتاد

و پس از غذا غریبان سحری نیست که نیست

آتش از بال و پر سوخته جان می‌گیرد

زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست

شب غذا غریبان حسینی بر شما تسلیت و تعزیت باد

فل یتیمی ز حسین گم شده ساربان ساربان

قد ز ینب ز الَم خم شده ساربان ساربان

غذا غریبان حسین امشب است امشب است

غذا غریبان حسین امشب است امشب است

اول درد و محن زینب است زینب است

حاجتم این است که تو ای ساربان سار بان

این شتران را تو به سرعت مران به سرعت مران ساربان ساربان

کودک یتیمی ز حسین گم شده ساربان ساربان

کودک یتیمی ز حسین گم شده ساربان ساربان

قد ز ینب ز غمش خم شده ساربان ساربان

خواهش دعا

ای شاه بی لشکر بگو پس لشکرت کو؟

گر تو سلیمانی بگو انگشترت کو؟

ظرف دو ساعت این همه نیزه شکسته؟

بوی تو می‌آید بگو پس پیکرت کو؟

غذا غریبان حسینی تسلیت باد

اشک را در چشم خود همیشه پنهان کرده‌ام
بغض را مهر گلو گیر گریبان کرده‌ام

دوست با ثانیه‌های غربت و خاموشی ام
خلوتم را لا جرم غذا غریبان کرده‌ام

شب غذا غریبان تسلیت باد

بر خانه‌ها بر کوچه‌ها باریده نفرین بیصدا
غذا غریبان شد مگر کین سان خموش شد خانه‌ها
سر در گریبان هر کسی مبهوت و مات آنچه شد
دودی اگر آید برون از آه سینه سوز ما
از اضطراب حادثه امشب نمی‌خوابد کسی
ناباورانه زیر لب، فردا رود اون مقتدا؟

خواهش دعا

خالی است هر سو بنگری از مرد و مردی
طعنه به مردان می‌زند سودای دردی
غذا غریبان است و یارانم شکستند
می‌لرزد آوای دلم شاید ز سردی!

[ad_2]