[ad_1]
همیشه جنگ بین انسانها و هیولاها برای مخاطبان جذاب بوده است. ما فهرستی از بهترین فیلم های انسان در مقابل هیولا از دید سایت جونی را برایتان آوردهایم.
در سالهای اخیر فیلمهای زیادی توسط فیلمسازان مختلفی ساخته شدهاند که داستان اون جنگ انسان با نیروهای شر بوده است. گاهی این نیروی شر و دشمن انسانها موجوداتی طبیعی همانند کوسه و خرس و . . . بوده است، گاهی هم موجوداتی ماورایی همچون گودزیلا و اژدها به جنگ با انسان پرداختهاند.
بهترین فیلم های انسان در مقابل هیولا از دید سایت جونی
جدالی نابرابر!
در این قطعه فهرست عناوین بهترین فیلم های انسان در مقابل هیولا از دید سایت جونی را در یک دید میتوانید مشاهده کنید:
- Godzilla (2014)
- The Grey (2011)
- In The Heart Of The Sea (2015)
- The Revenant (2015)
- Jaws (1975)
- The Shallows (2016)
- King Kong (2005)
اگرچه ممکن است هر روز با این جانوران روبرو نشوید، اما این فیلمها علامت می دهند که دنیا چقدر می تواند بیمهربانی باشد. امروز به برخی از بهترین فیلم های انسان در مقابل هیولا از دید سایت جونی میپردازیم.
Godzilla (2014)
گودزیلا نام هیولایی بزر الجثه است که اولین حضورش بر پرده سینماها به مجموعه فیلمهایی ژاپنی به نام « گودزیلا » در دهه 50 میلادی دوباره می گردد. اولین فیلم سینمایی ساخته شده براساس این شخصیت در ژاپن به فروش و محبوبیت بسیاری دست یافت.
پس از اون دنباله هایی برای این مجموعه ساخته شد که تحت عناوینی همچون « گودزیلا علیه گیدورا » و مواردی مشابه، روانه سینماها شد و تا چند دهه فیلم محبوب ژاپنی ها بود. فیلم گودزیلا از بهترین فیلم های هیولایی سالیان اخیر محسوب میشود.
اما سالها سپس و هزاران کیلومتر دورتر در هالیوود، سری فیلمهای « پارک ژوراسیک » استیون اسپیلبرگ که حول اساس دایناسورها می چرخید، به فروش فراوان بالایی دست یافته بودند.
تهیه کنندگان نیز که از این استقبال به وجد آمده بودند، تصمیم گرفتند راهی برای در منظره بودن این دایناسورهای بزر الجثه در سینما پیدا کنند که « گودزیلا » و سابقه درخشانش را به یاد آوردند.
البته آمریکایی ها در همان سالهایی که گودزیلا در ژاپن در اوج محبوبیت بود، تلاشهایی هم انجام دادند تا بلکه بتوانند این هیولای بزر را به نوعی درون داستانهای آمریکایی هم بکنند اما نتیجه کار چندان رضایت قسمت نبود.
به همین جهت در سال 1998 فیلمی تحت عنوان « گودزیلا » به کارگردانی رولند امریش و بازی متیو برودریک و ژان رنو به اکران عمومی در آمد که از هر نظر اثری فراوان سطحی و فاجعه بار محسوب می شد که نشانی از بزرگی گودزیلا بر پرده سینماها نداشت.
در واقع گودزیلایی که رولند امریش به سینماها آورده بود ابدا شباهتی به خودِ گودزیلا نداشت و زیادتر مانند به دایناسوری بود که تحت تاثیر رادیو اکتیو قرار گرفته و کمی چهره اش وابسته دگرگونی شده!
حال پس از گذشت 16 سال از فاجعه رولند امریش بر پرده سینماها، بار دیگر فیلمی براساس شخصیت تقریبا یاد بردن شده ” گودزیلا ” ساخته شده که تفاوت های آشکاری با نسخه سال 1998 دارد.
فیلم با مقدمه ای جذاب شروع می شود که نشانه به محل تولد گودزیلا یعنی ژاپن دارد. فیلم در شروع تماشاگر را به سال 1999 می برد و با زن و شوهری به نامهای جو و سندرا برادی ( به ردیف با بازی برایان کرنستون و ژولیت بینوش ) دوست می کند.
اونها در ژاپن در حال بررسی تحقیقات اتمی هستند اما دیری نمی گذرد که همسرِ جو از دنیا می رود و دنیا روی سر جو خراب می شود. سپس فیلم به تاریخ حال می آید و قصـهِ پسر این زوج به نام فورد ( آرون تیلور جانسون ) را روایت می کند که هم الآن به نام یک خنثی کننده بمب در خدمت ارتش نیروی دریایی آمریکا است و دارای همسر ( الیزات اولسن ) و یک فرزند 4 ساله است.
فورد پس از اینکه به وی خبر می رسد پدرش در ژاپن دستگیر شده، به ژاپن می رود تا پدرش که هنوز نتوانسته فقدان مرگ همسرش را یاد بردن کند و کماکان معتقد است که اتفاقات غیرطبیعی 15 سال قبل بر دلیل زلزله طبیعی نبود و منشا دیگری داشته را به سان فرانسیسکو بیاورد. در همین حال خبر می رسد که یک موجود بزر الجثه از دریا خارج شده و در حال آمدن به سو شهر است.
The Grey (2011)
خاکستری فیلم غافلگیرکنندهای است. آنهایی که فریب تبلیغات تلویزیونی فیلم را خوردند و به تماشای اون رفتند برخلاف انتظارشان با فیلم متفاوتی روبرو شدند.
اقلام تبلیغاتی خاکستری این ذهنیت عمومی را به وجود آورده بود که این فیلم یک کار اکشن هیجانی از نوع انسان علیه دنیا وحشی است؛ فیلمی که در اون لیام نیسن به جنگ گرگهای گرسنه میرود و سرانجام اونها را از پا در میآورد.
اما خاکستری چیزی فراتر از این است. فیلم تنها از حیث فنی در ردهٔ فیلمهای ماجرایی قرار میگیرد. ظاهراً در فیلم عدهای از آدمها در حال جنگ با سرما، گرسنگی، طوفان برف و گرگها هستند و تلاش دارند با پشت سر گذاشتن این موانع، خودشان را به دنیای شهرنشین برسانند.
بله این عناصر در فیلم وجود در راه توسعهٔ قصـه و کاراکترهایش یک کیفیت تقریبا شاعرانه یا هستی شناسانه به خودش میگیرد. کاراکترها تحت شرایط سختی که با اون روبرو میشوند، به درون خویش رجعت میکنند یا به تعبیری درون بینتر میشوند.
فیلم به ما علامت میدهد که آدمها زمانی که با یک خطر محتوم روبرو میشوند چگونه واکنش علامت میدهند. خاکستری از اکشن و سوسپانس خالی نیست اما دفعات منظرههای اکشن قطع میشود تا کاراکترهای به تنگنا افتادهی فیلم دیالوگهای طولانی با هم ردوبدل کنند؛ دیالوگهایی دربارهٔ خدا، انسان و هستی.
داستانٔ فیلم کم وبیش ساده است. هواپیمایی آلاسکاست سقوط میکند. تنها هفت نفر از که حامل کارگران یک پالایشگاه نفت در این سانحه جان تندرست به در میبرند، چلهٔ زمستان است و سرما بیداد میکند.
جان اوتوی (لیام نیسن) که شغلاش در پالایشگاه محافظت مسلحانه از جان کارگران در برابر میگوید که اونها باید بلافاصله محل سقوط هواپیما را ترک کنند و به جای امن تری بروند میشود. او توی برای در دست گرفتن رهبری گروه درگیر چالشی با دیاز (فرانک گریلو) میشود. دیاز یک محکوم گذشته است و عضو شرور گروه بازماندگان به شمار میرود.
In The Heart Of The Sea (2015)
کارگردانی این دلیل را ران هاوارد (کارگردان اسکاری فیلم های ذهن زیبا و مرد سیندرلایی) برعهده داشته است. او یک بار دیگر پس از فیلم «شتاب» (Rush) که با بودجه ۳۸ میلیون دلاری برنده به فروش ۹۰ میلیون دلاری شد، از کریس همسورث در نقش اصلی استفاده کرده است تا موفقیتی دیگر را در گیشه برای فیلم خود به هدیه بیاورد.
فیلمنامه این عنوان توسط چارلز لوویت از کتاب «موبی دیک» یا وال سفید نوشته «هرمان ملویل» اقتباس شده که این کتاب در ایران نیز برای نخستین بار توسط علی اصغر محمد زاده و بار دیگر به قلم پرویز داریوش، به فارسی ترجمه و توسط انتشارات امیر کبیر به چاپ رسید.
قصـه فیلم In the Heart of the Sea در زمستان سال 1820 جریان دارد، و در مورد یک کشتی شکار نهنگ انگلستانی با نام «اسکس» می باشد که توسط چیزی که هیچکس نمی توانست تصورش را بکند مورد حمله قرار گرفت، یک نهنگ بزر با حس انتقام انسانی.
حال خدمه ی کشتی باید با عواقب دلخراش اون حادثه دست و پنجه آرام کنند و مجبورند کار های وحشتناکی را برای زنده ماندن انجام دهند. طوفان های شدید، گرسنگی، وحشت و نا امیدی دلیل می شود مردان کشتی به عمیق ترین باورها خود شک کنند.
کاپیتان کشتی در جستجوی راهی برای رسیدن به دریای دوباره می باشد، اما دوست او هنوز هم به کشتن نهنگ بزر الجثه فکر می کند.
The Revenant (2015)
« بازگشت » جدیدترین دلیل ایناریتو برگرفته از قصـه زندگی واقعی فردی به نام هیو گلاس می باشد که در سالهای بین 1780 تا 1833 زندگی می کرده است.
این فرد یک دام گذار بود و در مناطق سرد کوهستانی کوشش خودش را انجام می داد تا اینکه روزی پس از درگیری با یک خرس، توسط دوستانش به حال خود رها شد تا از دنیا برود.
اما گلاس با تلاشی شگفت آور و غیرقابل اعتقاد، بدون تجهیزات و اسلحه، مسیری 320 کیلومتری را طی کرد تا بتواند زنده مانده و به محل بازگردد و البته جستجو کسانی را بگیرد که او را به حال خود رها کرده بودند!
« بازگشت » به کارگردانی آلخاندرو گنزالس ایناریتو، اقتباسی است از کتاب « بازگشت: یک رمان درباره انتقام » که در سال 2002 توسط مایکل پانک منتشر شد و الآن با اکران فیلم، بار دیگر این رمان بر سر زبانها افتاده است.
البته رمان اقای پانک بازخوردهای متفاوتی از خوانندگانش دریافت کرده بود. عده ای این رمان را زیادتر از آنکه به واقعیت نزدیک باشد، زاییده تخیل ذهن نویسنده اش می دانستند و عده زیادی هم در مجموع روی خوش به اون علامت ندادند.
با اینحال این روزها با اکران فیلم « بازگشت » این زمان مهیا شده که علاقه مندان به کتاب هم نگاهی به رمان آقای پانک بیندازند.
Jaws (1975)
از بهترین تقابل انسان و هیولا در فیلم ها میتوان به فیلم آروارهها (Jaws) به کارگردانی استیون اسپیلبرگ نشانه کرد که بر پایه رمانی به همین نام نوشتهی پیتر بنچلی ساخته شده است. این فیلم قصـه حملات کوسهی سفید به یک شهرک ساحلی و در ادامه، تلاش گروهی کوچک شامل یک افسر پلیس، یک اقیانوس شناس و یک شکارچی کوسه برای از بین بردن این موجود ترسناک است.
اسپیلبرگ برای معرفی شخصیت کوینت، تصمیم داشت این شخصیت را برای نخستین بار در حال تماشای فیلم موبی دیک در سینما به عکس بکشد. اون هم در شرایطی که در عقب سالن سینما نشسته و با صدای بلند به جلوههای مخصوصی فیلم و شکل نهنگ میخندد.
سبب اینکه اسپیلبرگ از این ایدهاش صرف نظر کرد شخص گریگوری پک بود که علاوه بر بازی در نقش اصلی موبی دیک، یکی از تهیه کنندگان فیلم هم به حساب میآمد.
زمانی که اسپیلبرگ برای گرفتن مجوز نمایش موبی دیک در فیلم به جستجو پک رفت، با پاسخ منفی وی روبرو شد برای چی که پک از نقشآفرینیاش در موبی دیک بیزار بود و دوست نداشت که یک بار دیگر اون را بر پردهی سینماها ببیند.
اسپیلبرگ در ابتدا به دنبال این بود که نقش برودی را چارلتون هستون بازی کند. اما از آنجا که هستون زمان کوتاهی نزد از تولید این فیلم، در فیلمهای هواپیمای 1975 (Airport 1975) و زمین لرزه (Earthquake) نقش قهرمانهایی را بازی کرده بود که دست به کارهایی عظیم میزند، بنابراین اسپیلبرگ حس کرد که با این وضعیت از دید تماشاگران، کوسهی آروارهها هیچ شانسی برای چیره شدن بر هستون نخواهد داشت و در ناخودآگاه تماشاگران، کوسه از نزد بازنده خواهد بود.
استیون اسپیلبرگ در واقعیت اولین کارگردان فیلم نبود. نزد از وی، کارگردانی دیگر برای ساخت این فیلم سر پروژه آمد و در دیدارش با تهیه کنندگان کار، توضیح داد که دوست دارد در منظرهی اول فیلم، دوربین از درون آب خارج آمده و شهر را علامت بدهد.
در این وقت به طور ناگهانی یک نهنگ (او به اشتباه نهنگ گفت) از درون آب خارج میپرد. تهیهکنندگان نیز به کارگردان گفتند که آنها تصمیم ساخت آروارهها را دارند نه موبی دیک و اینکه آماده نیستند وقتشان را با کار کردن با کسی که اختلاف کوسه و نهنگ را نمیداند هدر دهند.
The Shallows (2016)
ماجرای آبهای کمعمق از اونجا شروع میشود که نانسی خودش را به سواحل مکزیک میرساند تا موجسواری کند. ورود ماشینی که نانسی را از قلب جنگلی زیبا و بکر به ساحلی ظاهراً امن و بهشتگونه میرساند اتفاقاً زنگ خطری نزدبینیشده است که دفعات به گوشمان خورده: «به این زیبایی دید نکن، به زودی جهنمی بهپا خواهد شد.»
با چند دیالوگ و صحبتهای تلفنی نانسی با خواهر و پدرش و همچنین دیدن عکسهای مادر درگذشتهاش در موبایل، کموبیش قبلی این دختر جسور را تصور میکنیم و متوجه میشویم که او فقط برای یک ماجراجویی صرف به این منطقه نیامده، بلکه گفتههای مادرش بوده که او را به اینجا کشانده است.
مادری که با همان چند عکس مشخص میشود خودش هم موجسواری زبر دست بوده و بر دلیل سرطان فوت کرده است. پس اصرار نانسی به رغم مخالفت پدر به این مسافرت، نهتنها ماجراجویی بلکه زنده کردن نام و یاد مادر هم هست و این ایدهایست که قصـه را در سطح عمیقتری به حرکت در میآورد.
نانسی خودش را به قلب آب میسپارد اما این شروع کابوسیست که او در اون وابسته میشود. سپس از اولین حملهی کوسه و پناه بردن نانسی به بدن زخمی و رویآبماندهی یک نهنگ بزرالجثه و کمی بعدتر رساندن خودش به یک صخرهی کوچک جزیرههمانند که از آب خارج مانده، در هم آمیختن دو ایدهی دوست را بیش از نزد متوجه میشویم.
روی همان تختهسنگ است که نانسی با وسایل اندکی که در دست دارد تلاش میکند کاری بکند؛ به نام مثال با گوشوارههایش زخم عمیق پایش را میدوزد، با تختهی نصفشدهی موجسواری خودش را از پناه آفتاب سوزان در امان نگه میدارد و یا از لباس موجسواری برای بستن پای زخمیاش استفاده میکند.
این صحیح عین همان کاریست که چاک نولاند (تام هنکس) کشتیشکسته یا مرد بینام (رابرت ردفورد) همهچیز از دست رفته است با آلات و ادوات دم دستشان انجام میدهند تا زنده بمانند.
حتی اون مرغ دریایی زخمی که نانسی با علم پزشکیاش او را مداوا میکند در واقع همان همدم همیشگی شخصیتهای گرفتارآمده در جزیره است؛ معادل شخصیت جمعه در رمان دانیل دفو، یا طوطی فیلیکس در جزیرهی ناشناختهی ژول ورن. در کشتیشکسته یک توپ والیبال که لب و دهانی برایش کشیده شده همدم چاک نولاند است.
King Kong (2005)
کینگ کونگ، فیلمی هیولایی حماسی ماجراجویی است که پیتر جکسون اون را نویسندگی، تهیهکنندگی و کارگردانی کردهاست. این فیلم بازسازی فیلمی به همین نام در سال ۱۹۳۳ است.
ستارههای فیلم نائومی واتس، جک بلک و آدرین برودی هستند و بازیگری ضبط حرکتی در نقش کینگ کونگ را اندی سرکیس بر وظیفه دارد. فیلم در نیویورک و در سال ۱۹۳۳ همتاریخ با رکود عظیم شروع میشود.
ان دارو بازیگر جوانی است که به تازگی کارش را از دست دادهاست. کارگردانی به او منظور بازی در فیلمی را میدهد. اونها میخواهند فیلم را در جزیرهای بسازند. زمانی به اون جزیره مسافرت میکنند متوجه وجود موجوداتی شگفت آور و نا آشنا در اون جزیره میشوند. یکی از بهترین نبردهای هیولاها و انسان ها در فیلم ها در این فیلم اتفاق میافتد.
زیادتر بخوانید:
از همراهی شما تا انتهای نوشتار بهترین فیلم های انسان در مقابل هیولا از دید سایت جونی سپاسگزار هستیم. حتما ما را با نظرات خود آگاه کنید. شما میتوانید به نام نویسنده مهمان در سایت جونی عضو شوید و علاوه بر اشتراک نظرات خود در رابطه با مقالهها، نقد فیلم ، نقد سریال ، اخبار سینما و مطالب خودتان را نیز انتشار دهید. برای مطالعه فراخوان مرتبط با اون بر روی لینک نویسنده مهمان کلیک نمایید. در ضمن شما همراهان گرامی میتوانید به اینستاگرام جونی جهتِ شناختِ مهمترین فیلم های ژانرهای مختلف و کوتاه نقد و بررسیهای فیلمهای روز دنیا مراجعه کنید.
[ad_2]