[ad_1]
در این مطلب از صفحه اقتصاد به توضیحاتی درباره تاریخ دقیق به شهادت رسیدن حضرت ابوالفضل (ع) و امام حسین (ع) در عاشورا خواهیم پرداخت.
در روز عاشورا در کربلا چه گذشت؟ روایت شده عمر بن سعد با انداختن نخستين تير، رسما جنگ را شروع كرد و گفت: نزد عبيدالله شهادت دهيد كه من نخستين تير را رها كردم. عمر بن سعد خطاب به كوفيان گفت: چشم به راه چه هستيد! اينان يك لقمه براي شما هستند.
زماني كه عمربن سعد تير رها کرد، ديگر سپاه ابن زياد نيز شروع به تيراندازي كردند. (فلمّا رمي عمر، ارتمي الناس) به شرح ابن اعثم: باران تير (و أقبلت السهام كأنّها المطر) از سوي كوفيان به سوي اصحاب امام حسين ـ عليه السلام ـ شدت گرفت و امام فرمود: اينها قاصد اين قوم به سوي شماست؛ براي مرگي كه تدبیراي از پذيرش اون نيست، مهیا باشيد.
پس از اون دو گروه بر يكديگر حمله كردند و ساعتي از روز را دسته جمعي با يكديگر جنگيدند، به طوري كه بنا به برخي اخبار پنجاه و اندي از اصحاب امام حسين ـ عليه السلام ـ به شهادت رسيدند.
در اين وقت، امام دستي به محاسنش كشيد و فرمود: غضب خدا … بر كساني كه متحد بر كشتن فرزند دختر پيامبرشان شدند، شديد خواهد بود. به خدا سوگند كه تسليم آنان نخواهم شد تا با محاسني خونين خدا را ملاقات كنم (واللّه ما أجبتهم الي شيء ممّا يريدونه أبدا حتي ألقي خدا و أنا مخضّب بدمي.)
بلاذري ميگويد: امام سوار بر اسبش، قرآني پيش روي خود قرار داده بود و همين خشم دشمن را بيشتر برميانگيخت. در اين وقت، عمر بن سعد، حصين بن نمير تميمي را دنبال پانصد تيرانداز به سوي امامحسين ـ عليه السلام ـ فرستاد. تيراندازي اينان سبب شد كه همه اسبان سپاه امام كشته و نيروهاي امام پياده شدند.
در اين حمله، بسياري از اصحاب با تيرهايي كه بر بدنشان پایین آمد، به شهادت رسيده يا زخمي شدند. (فما بقي واحد من أصحاب الحسين الاّ أصاب من رميهم سهم). ابن شهرآشوب اسامي شهدايي را كه در حمله نخست دشمن به شهادت رسيدند، فهرستوار آورده است.
این افراد جمعا ۲۸ بدن از اصحاب و ده بدن از موالی امام حسین و پدرشان امام علی ـ علیهما السلام ـ بودند که در مجموع ۳۸ بدن میشدند. اینها افرادی هستند که اساسا زمان جنگ بدن به بدن پیدا نکرده و در تیراندازی نخست کوفیان به شهادت رسیدند. دیدیم که ابن اعثم شمار آنان را بیش از پنجاه نفر یاد کرده است.
ـ با شهادت پنجاه بدن در يك حمله دسته جمعي، شمار اندكي از ياران امامحسين ـ عليه السلام ـ ماندند؛ كساني كه به نوعي مبارزه بدن به بدن با سپاه ابن زياد داشتند. از اون جمله، عبدالله بن عمير كلبي است كه در برابر مبارزهخواهي يسار از موالي زياد بن ابيه، پس از كسب اجازه از امام حسين ـ عليهالسلام ـ عازم ميدان شد.
در همان حال، همسرش او را تحريك به جنگ ميكرد و خطاب به او ميگفت: قاتِل بأبي و أُمّي عن الحسين ذُريّة محمّد. برو و از نسل محمد نگهداری کن. در واقع، اوّل حبيب بن مظاهر و بُرَيْر بن خضير تصمیم رفتن به مبارزه را داشتند كه امام اجازه نداد و پس از اون كه عبدالله بن عمير اجازه خواست، امام اجازه رفتن به ميدان را به وي داد. وقتي در اين جنگ يسار را كشت، تندرست از موالي عبيدالله به ميدان آمد كه به رغم اون كه انگشتان عبدالله كلبي در برابر شمشير تندرست افتاد، اعتنا نكرده، او را نيز كشت و در ميان ميدان شروع به رجز خواني كرد.
زنش هم عمودي در دست گرفته به تحريض او ميپرداخت و ميگفت: قاتِل دونَالطيّبين ذرّيّة محمّد. امام به همسر او دستور داد تا بازگردد و در عين حال اونها را دعا كرد. يسار و تندرست، نخستين كشتگان سپاه ابن زياد بودند.
خبر عبدالله بنعمير به صورتي كه گذشت، خبري با اعتبار مينمايد. ابن اعثم، از وهب بنعبدالله بن عمير كلبي ياد كرده كه دنبال مادر و همسرش در كربلا بوده است. شکل تعریف ابناعثم، طبق معمول حماسيتر و طبعا غيرقابل قبولتر است. وهب به ميدان ميرود، ميجنگد و برميگردد و به مادر ميگويد: آيا از من راضي شدي؟
مادر ميگويد: لا، ما رضيت حتي تقتل بين يدي الحسين. او ميجنگد تا اون كه ابتدا دست راست و سپس دست چپش قطع و سپس كشته ميشود. طبعا نبايد اين شخص كسي جز عبدالله بن عمير كلبي باشد كه خبر او در منابع با اعتبار آمده است. در امالي صدوق از وهب بن وهب ياد ميشود كه خود و مادرش نصراني بودند و به دست امام حسين ـ عليه السلام ـ مسلمان شدند و به كربلا آمدند. اين نيز همان شخص است و خبر ياد شده به اين شکل چندان قابل اطمینان نيست. تلفيقي از اين دو خبر را خوارزمي آورده است. گفتني است كه عبدالله بن عمير پس از كشتن يسار و تندرست، تندرست ميماند تا در حمله بعدي به شهادت ميرسد كه خبر وي را خواهيم آورد.
پس از اون ابوالشعثاء يزيد بن زياد كِندي كه دنبال سپاه عمر بن سعد به كربلا آمده و به امام پيوسته بود، عازم جنگ شد. وي زماني كه مشاهد كرد دشمن همه پيشنهادهاي امام را رد ميكند (حين ردّوا ما سأل) به اون حضرت پيوست. وي كه تيرانداز ماهري بود، هشت تير رها کرد و پنج نفر را كشت. ابومخنف از تيراندازيهاي پهناور او و مهارتش ياد كرده مينويسد: صد تير رها کرد كه پنج تاي اون خطا نرفت.
امام حسين ـ عليه السلام ـ او را دعا كردند. خودش گفت حتماً پنج نفر را كشته است. ابومخنف ميافزايد: و كان في أوّل من کشتن.شعر او اين بود:
يا ربّ انّي للحُسَين ناصر
و لابن سعد تارك و هاجر
خود اين شعر نشانه به ترك سپاه ابن سعد توسط او و پيوستنش به امام حسين عليه السلام ـ دارد. طبعاً در تقدّم و تأخر برخي از مبارزان و شهادت آنان اختلاف نظرهايي در منابع وجود دارد.
ـ پس از تيرباران نخست و مبارزه عبدالله بن عمير و ابوالشعثاء، سپاه عبيدالله ابتدا از سو راست و سپس از سو چپ به سپاهِ اندك امام نزديك شدند. افراد باقي مانده از سپاه امام، روي زانو نشسته، نيزههاي خود را به سوي اسبانگرفتند و آنها به اجبار برگشتند. پس از اون، شروع به تيراندازي به سوي سپاه عبيدالله كرده، عدهاي را كشته و شماري را مجروح كردند.
در اين ميان عبداللهبن حوزه كه فرياد زده، بشارت جهنّم به امام حسين ـ عليه السلام ـ داده بود! با نفرين امام، در مسير برگشت، از اسب به زير افتاد و پايش به ركاب گير كرده، همين طور كه حركت ميكرد، سرش به اين سوي و اون سوي خورد تا به هلاكت رسيد. مسروق بن وائل كه خود ناظر اين اتفاق بود، سپاه كوفه را ترك كرده برگشت و بعدها ميگفت: از اين خاندان چيزي ديدم كه هیچ وقت آماده به جنگ با آنان نميشوم.
(لقد رأيْتُ من أهل هذا البيت شَيئا لا أقاتلهم ابدا).
ـ از اون پس تك تك اصحاب عازم ميدان شده و پس از مبارزه به شهادت رسيدند. يكي از چهرگان كربلا بُرَيْر بن حضير هَمْداني است كه در كوفه بهسيّد القراء شهرت داشت و از شيعيان به نام اين شهر بود. وقتي يزيد بن معقل مبارز طلبيد، برير عازم جنگ با وي شده، چنان ضربتي بر سر او زد كه نه تنها كلاهخود او را بلكه نيمي از سرش را هم شكافت. پس از اون رضي بن منقذعبدي به جنگ وي آمد. ساعتي به هم پيچيدند تا بُرَيْر بر سينه او نشست. رضي از دوستانش ياري طلبيد. در اين وقت كعب بن جابر به سوي برير شتافت ونيزه خود را بر پشت برير فرو كرد.
بعدها خواهر كعب به برادرش كعب كه برير را به شهادت رسانده بود، ميگفت: آيا ضد فرزند فاطمه جنگيدي و سيّد قرّاء را كشتي؟ به خدا سوگند ديگر با تو سخن نخواهم گفت. نوشتهاند: كعب بن جابر بعدها نيز از كار خود نادم نبود و تصوّرش بر اون بود كه خيري براي خود كسب كرده است. كسي در روزگار حكومت مصْعب بن زبير از وي شنيد كه ميگفت: ياربّ! انّا قد وَفَينا، فلا تجعلنا يا ربّ كمن قد غَدَر!؛ خدايا ما به عهد خويش وفاكرديم؛ ما را با كساني كه عهد شكني كردند، قرار مده. ابن اعثم، سخن برير بنخضير را خطاب به كوفيان آورده است كه فرياد ميزد: نزديك من آييد اي كشندگان دختر پيامبر خدا (ص) و ذرّيه او!
ـ در اينجا بلاذري خبر از جنگ حرّ بن يزيد رياحي داده است. در مقتلابومخنفِ (معروف كه طبعا داستاناي و غير قابل اطمینان است) آمده است: حرّ از امام اجازه رفتن به ميدان گرفت و گفت: فانّي أوّل من خرج اليك و أُحبّ أن أقْتُلَ بين يديك. امام به او اجازه داد. اين مطلب كه حرّ نخستين كسي بوده است كه با اين استدلال به ميدان جنگ رفته، در فتوح نيز آمده است. اين خبر در منابع كهن ديگر نيامده است.
ابومخنف مينويسد: همان وقت، يكي از كوفيان تميمي با نام يزيد بن سفيان، كه پيش از اون آرزوي جنگ با حرّ را كرده بود، باآمدن حرّ به ميدان، او را به مبارزه طلبيد. آنان بلافاصله با يكديگر گلاويز شدند و يزيد در همان دم به دست حرّ كشته شد. بلاذري نوشته است كه حرّ دونفر را به نامهاي يزيد بن سفيان و مزاحم بن حُرَيث كشت. خواهيم ديد كه برخي منابع، قاتل فرد دوم را نافع بن هلال نوشتهاند. برخي جنگ حرّ را همزمان با جنگ زهير بن قين و نزديك ظهر عاشورا پس از شهادت حبيب بن مظاهر ميدانند.
ـ از اين پس، باقي مانده اصحاب تك تك در مبارزه بدن به بدن يا حمله قسمتهايي از سپاه ابن زياد به شهادت رسيدند كه خبر آنها در مآخذ آمده است. اين افراد شجاعانه ميجنگيدند و از آنجا كه هيچ گونه تعلّقخاطري در اون ثانیه به دنيا نداشتند، با تمام وجود به جنگ با افراد رفته و مردانه جنگ ميكردند.
بعدها يكي از كساني كه در كربلا دنبال عمر بن سعد بود، حكايت چگونه جنگيدن اين افراد را شرح داد: كساني كه دست در قبضهشمشير داشته، همانند شير ژيان بر ما ميتاختند و قهرمانان را از چپ و راست فرو ميريختند؛ آنان مهیا مرگ بودند؛ امان نميپذيرفتند؛ در مال دنيا رغبتي نداشتند؛ هيچ فاصلهاي ميان ايشان و مرگ نبود و در پي مُلْك نبودند. اگر ما در برابرشان نميايستاديم، همه سپاه را از ميان برده بودند.
يكي از ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ عمرو [يا: علي] بن قرظه انصاري بودكه برادرش كنار عمر بن سعد و خودش نزد امام حسين ـ عليه السلام ـ بود.ب رادري كه نزد عمر بن سعد بود فرياد زد و امام حسين ـ عليه السلام ـ را به گمراه كردن برادرش متهم كرد؛ امام فرمود: خدا او را هدايت كرده است. اون شخص بر امام حسين ـ عليه السلام ـ حمله آورد كه نافع بن هلال در برابرشبرآمده، او را مجروح كرد و بعدها بهبودي يافت.
از چهرههاي برجسته كربلا، يكي همين نافع بن هلال بِجِلي است. طايفه بجيله، از طوايف شيعه كوفه استكه بعدها نيز در ميان آنان شيعيان زيادي معروفاند. از وي نيز تعريفي براي تشيع رسيده كه بسان آنچه در باره برير گذشت، جذاب است. وقتي بهميدان مبارزه آمد، فرياد ميزد: أنا الجملي، أنا علي دين عليّ. مزاحم بن حُرَيثبه مواجهه با او آمد و گفت: أنَا عَلي دين عثمان. نافع پاسخ داد: أنت علي دينشيطان. پس از اون با هم گلاويز شدند تا نافع او را كشت.
ـ پس از مبارزه بدن به بدن برخي از اصحاب با كوفيان و كشته شدن شماري از سپاه عبيدالله، عمرو بن حجاج خطاب به سپاه عمر سعد فرياد زد: اي احمقها! شما با قهرمانان اين شهر ميجنگيد؛ كسي با آنان بدن به بدن به مبارزه نرود. آنها اندكند و شما با پرتاب سنگ ميتوانيد آنها را از ميان ببريد. عمر بن سعد رأي او را تصديق كرده، از سپاهش خواست تا كسي مبارزطلبي نكند. پس از اونعمرو بن حجاج از سو راست سپاه كوفه بر سپاه امام يورش برد.
شب و روز عاشورا بنا بر سنت تاریخی وابسته به امام حسین (ع) بزرگ و سالار شهیدان است و راویان به وقایع اون روز عظیم میپردازند؛ اما در روز عاشورا در کربلا چه گذشت؟ روایت شده عمر بن سعد با انداختن نخستين تير، رسما جنگ را شروع كرد و گفت: نزد عبيدالله شهادت دهيد كه من نخستين تير را رها كردم. عمر بن سعد خطاب به كوفيان گفت: چشم به راه چه هستيد! اينان يك لقمه براي شما هستند.
زماني كه عمربن سعد تير رها کرد، ديگر سپاه ابن زياد نيز شروع به تيراندازي كردند. (فلمّا رمي عمر، ارتمي الناس) به شرح ابن اعثم: باران تير (و أقبلت السهام كأنّها المطر) از سوي كوفيان به سوي اصحاب امام حسين ـ عليه السلام ـ شدت گرفت و امام فرمود: اينها قاصد اين قوم به سوي شماست؛ براي مرگي كه تدبیراي از پذيرش اون نيست، مهیا باشيد.
پس از اون دو گروه بر يكديگر حمله كردند و ساعتي از روز را دسته جمعي با يكديگر جنگيدند، به طوري كه بنا به برخي اخبار پنجاه و اندي از اصحاب امام حسين ـ عليه السلام ـ به شهادت رسيدند.در اين وقت، امام دستي به محاسنش كشيد و فرمود: غضب خدا … بر كساني كه متحد بر كشتن فرزند دختر پيامبرشان شدند، شديد خواهد بود. به خدا سوگند كه تسليم آنان نخواهم شد تا با محاسني خونين خدا را ملاقات كنم (واللّه ما أجبتهم الي شيء ممّا يريدونه أبدا حتي ألقي خدا و أنا مخضّب بدمي.)
بلاذري ميگويد: امام سوار بر اسبش، قرآني پيش روي خود قرار داده بود و همين خشم دشمن را بيشتر برميانگيخت. در اين وقت، عمر بن سعد، حصين بن نمير تميمي را دنبال پانصد تيرانداز به سوي امامحسين ـ عليه السلام ـ فرستاد. تيراندازي اينان سبب شد كه همه اسبان سپاه امام كشته و نيروهاي امام پياده شدند.
در اين حمله، بسياري از اصحاب با تيرهايي كه بر بدنشان پایین آمد، به شهادت رسيده يا زخمي شدند. (فما بقي واحد من أصحاب الحسين الاّ أصاب من رميهم سهم). ابن شهرآشوب اسامي شهدايي را كه در حمله نخست دشمن به شهادت رسيدند، فهرستوار آورده است.
این افراد جمعا ۲۸ بدن از اصحاب و ده بدن از موالی امام حسین و پدرشان امام علی ـ علیهما السلام ـ بودند که در مجموع ۳۸ بدن میشدند. اینها افرادی هستند که اساسا زمان جنگ بدن به بدن پیدا نکرده و در تیراندازی نخست کوفیان به شهادت رسیدند. دیدیم که ابن اعثم شمار آنان را بیش از پنجاه نفر یاد کرده است.
ـ با شهادت پنجاه بدن در يك حمله دسته جمعي، شمار اندكي از ياران امامحسين ـ عليه السلام ـ ماندند؛ كساني كه به نوعي مبارزه بدن به بدن با سپاه ابن زياد داشتند. از اون جمله، عبدالله بن عمير كلبي است كه در برابر مبارزهخواهي يسار از موالي زياد بن ابيه، پس از كسب اجازه از امام حسين ـ عليهالسلام ـ عازم ميدان شد.
در همان حال، همسرش او را تحريك به جنگ ميكرد و خطاب به او ميگفت: قاتِل بأبي و أُمّي عن الحسين ذُريّة محمّد. برو و از نسل محمد نگهداری کن. در واقع، اوّل حبيب بن مظاهر و بُرَيْر بن خضير تصمیم رفتن به مبارزه را داشتند كه امام اجازه نداد و پس از اون كه عبدالله بن عمير اجازه خواست، امام اجازه رفتن به ميدان را به وي داد. وقتي در اين جنگ يسار را كشت، تندرست از موالي عبيدالله به ميدان آمد كه به رغم اون كه انگشتان عبدالله كلبي در برابر شمشير تندرست افتاد، اعتنا نكرده، او را نيز كشت و در ميان ميدان شروع به رجز خواني كرد.
زنش هم عمودي در دست گرفته به تحريض او ميپرداخت و ميگفت: قاتِل دونَالطيّبين ذرّيّة محمّد. امام به همسر او دستور داد تا بازگردد و در عين حال اونها را دعا كرد. يسار و تندرست، نخستين كشتگان سپاه ابن زياد بودند.
خبر عبدالله بنعمير به صورتي كه گذشت، خبري با اعتبار مينمايد. ابن اعثم، از وهب بنعبدالله بن عمير كلبي ياد كرده كه دنبال مادر و همسرش در كربلا بوده است. شکل تعریف ابناعثم، طبق معمول حماسيتر و طبعا غيرقابل قبولتر است. وهب به ميدان ميرود، ميجنگد و برميگردد و به مادر ميگويد: آيا از من راضي شدي؟
مادر ميگويد: لا، ما رضيت حتي تقتل بين يدي الحسين. او ميجنگد تا اون كه ابتدا دست راست و سپس دست چپش قطع و سپس كشته ميشود. طبعا نبايد اين شخص كسي جز عبدالله بن عمير كلبي باشد كه خبر او در منابع با اعتبار آمده است. در امالي صدوق از وهب بن وهب ياد ميشود كه خود و مادرش نصراني بودند و به دست امام حسين ـ عليه السلام ـ مسلمان شدند و به كربلا آمدند. اين نيز همان شخص است و خبر ياد شده به اين شکل چندان قابل اطمینان نيست. تلفيقي از اين دو خبر را خوارزمي آورده است. گفتني است كه عبدالله بن عمير پس از كشتن يسار و تندرست، تندرست ميماند تا در حمله بعدي به شهادت ميرسد كه خبر وي را خواهيم آورد.
پس از اون ابوالشعثاء يزيد بن زياد كِندي كه دنبال سپاه عمر بن سعد به كربلا آمده و به امام پيوسته بود، عازم جنگ شد. وي زماني كه مشاهد كرد دشمن همه پيشنهادهاي امام را رد ميكند (حين ردّوا ما سأل) به اون حضرت پيوست. وي كه تيرانداز ماهري بود، هشت تير رها کرد و پنج نفر را كشت. ابومخنف از تيراندازيهاي پهناور او و مهارتش ياد كرده مينويسد: صد تير رها کرد كه پنج تاي اون خطا نرفت.
امام حسين ـ عليه السلام ـ او را دعا كردند. خودش گفت حتماً پنج نفر را كشته است. ابومخنف ميافزايد: و كان في أوّل من کشتن.شعر او اين بود:
يا ربّ انّي للحُسَين ناصر
و لابن سعد تارك و هاجر
خود اين شعر نشانه به ترك سپاه ابن سعد توسط او و پيوستنش به امام حسين عليه السلام ـ دارد. طبعاً در تقدّم و تأخر برخي از مبارزان و شهادت آنان اختلاف نظرهايي در منابع وجود دارد.
ـ پس از تيرباران نخست و مبارزه عبدالله بن عمير و ابوالشعثاء، سپاه عبيدالله ابتدا از سو راست و سپس از سو چپ به سپاهِ اندك امام نزديك شدند. افراد باقي مانده از سپاه امام، روي زانو نشسته، نيزههاي خود را به سوي اسبانگرفتند و آنها به اجبار برگشتند. پس از اون، شروع به تيراندازي به سوي سپاه عبيدالله كرده، عدهاي را كشته و شماري را مجروح كردند.
در اين ميان عبداللهبن حوزه كه فرياد زده، بشارت جهنّم به امام حسين ـ عليه السلام ـ داده بود! با نفرين امام، در مسير برگشت، از اسب به زير افتاد و پايش به ركاب گير كرده، همين طور كه حركت ميكرد، سرش به اين سوي و اون سوي خورد تا به هلاكت رسيد. مسروق بن وائل كه خود ناظر اين اتفاق بود، سپاه كوفه را ترك كرده برگشت و بعدها ميگفت: از اين خاندان چيزي ديدم كه هیچ وقت آماده به جنگ با آنان نميشوم.
(لقد رأيْتُ من أهل هذا البيت شَيئا لا أقاتلهم ابدا).
ـ از اون پس تك تك اصحاب عازم ميدان شده و پس از مبارزه به شهادت رسيدند. يكي از چهرگان كربلا بُرَيْر بن حضير هَمْداني است كه در كوفه بهسيّد القراء شهرت داشت و از شيعيان به نام اين شهر بود. وقتي يزيد بن معقل مبارز طلبيد، برير عازم جنگ با وي شده، چنان ضربتي بر سر او زد كه نه تنها كلاهخود او را بلكه نيمي از سرش را هم شكافت. پس از اون رضي بن منقذعبدي به جنگ وي آمد. ساعتي به هم پيچيدند تا بُرَيْر بر سينه او نشست. رضي از دوستانش ياري طلبيد. در اين وقت كعب بن جابر به سوي برير شتافت ونيزه خود را بر پشت برير فرو كرد.
[عفيف بن زهير كه خود در كربلا بوده، ميگويد: به كعب گفتم: اين برير همان است كه در مسجد كوفه به ما قرآن تعليم ميداد.] پس از اون بر وي حمله كرده، او را به شهادت رساند. در گفتوگويي كه ميان يزيد بن معقل و برير شکل گرفت، يزيد به عقايد سياسي برير نشانهكرده، گفت: برای داري كه در كوفه ميگفتي: انّ عثمان بن عفّان كان علينفسه مُسْرفًا، و انّ معاوية بن ابيسفيان ضالّ مضلّ، و انّ امام الهدي و الحقّ عليّبن أبيطالب.
بعدها خواهر كعب به برادرش كعب كه برير را به شهادت رسانده بود، ميگفت: آيا ضد فرزند فاطمه جنگيدي و سيّد قرّاء را كشتي؟ به خدا سوگند ديگر با تو سخن نخواهم گفت. نوشتهاند: كعب بن جابر بعدها نيز از كار خود نادم نبود و تصوّرش بر اون بود كه خيري براي خود كسب كرده است. كسي در روزگار حكومت مصْعب بن زبير از وي شنيد كه ميگفت: ياربّ! انّا قد وَفَينا، فلا تجعلنا يا ربّ كمن قد غَدَر!؛ خدايا ما به عهد خويش وفاكرديم؛ ما را با كساني كه عهد شكني كردند، قرار مده. ابن اعثم، سخن برير بنخضير را خطاب به كوفيان آورده است كه فرياد ميزد: نزديك من آييد اي كشندگان دختر پيامبر خدا (ص) و ذرّيه او!
ـ در اينجا بلاذري خبر از جنگ حرّ بن يزيد رياحي داده است. در مقتلابومخنفِ (معروف كه طبعا داستاناي و غير قابل اطمینان است) آمده است: حرّ از امام اجازه رفتن به ميدان گرفت و گفت: فانّي أوّل من خرج اليك و أُحبّ أن أقْتُلَ بين يديك. امام به او اجازه داد. اين مطلب كه حرّ نخستين كسي بوده است كه با اين استدلال به ميدان جنگ رفته، در فتوح نيز آمده است. اين خبر در منابع كهن ديگر نيامده است.
ابومخنف مينويسد: همان وقت، يكي از كوفيان تميمي با نام يزيد بن سفيان، كه پيش از اون آرزوي جنگ با حرّ را كرده بود، باآمدن حرّ به ميدان، او را به مبارزه طلبيد. آنان بلافاصله با يكديگر گلاويز شدند و يزيد در همان دم به دست حرّ كشته شد. بلاذري نوشته است كه حرّ دونفر را به نامهاي يزيد بن سفيان و مزاحم بن حُرَيث كشت. خواهيم ديد كه برخي منابع، قاتل فرد دوم را نافع بن هلال نوشتهاند. برخي جنگ حرّ را همزمان با جنگ زهير بن قين و نزديك ظهر عاشورا پس از شهادت حبيب بن مظاهر ميدانند.
ـ از اين پس، باقي مانده اصحاب تك تك در مبارزه بدن به بدن يا حمله قسمتهايي از سپاه ابن زياد به شهادت رسيدند كه خبر آنها در مآخذ آمده است. اين افراد شجاعانه ميجنگيدند و از آنجا كه هيچ گونه تعلّقخاطري در اون ثانیه به دنيا نداشتند، با تمام وجود به جنگ با افراد رفته و مردانه جنگ ميكردند.
بعدها يكي از كساني كه در كربلا دنبال عمر بن سعد بود، حكايت چگونه جنگيدن اين افراد را شرح داد: كساني كه دست در قبضهشمشير داشته، همانند شير ژيان بر ما ميتاختند و قهرمانان را از چپ و راست فرو ميريختند؛ آنان مهیا مرگ بودند؛ امان نميپذيرفتند؛ در مال دنيا رغبتي نداشتند؛ هيچ فاصلهاي ميان ايشان و مرگ نبود و در پي مُلْك نبودند. اگر ما در برابرشان نميايستاديم، همه سپاه را از ميان برده بودند.
يكي از ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ عمرو [يا: علي] بن قرظه انصاري بودكه برادرش كنار عمر بن سعد و خودش نزد امام حسين ـ عليه السلام ـ بود.ب رادري كه نزد عمر بن سعد بود فرياد زد و امام حسين ـ عليه السلام ـ را به گمراه كردن برادرش متهم كرد؛ امام فرمود: خدا او را هدايت كرده است. اون شخص بر امام حسين ـ عليه السلام ـ حمله آورد كه نافع بن هلال در برابرشبرآمده، او را مجروح كرد و بعدها بهبودي يافت.
از چهرههاي برجسته كربلا، يكي همين نافع بن هلال بِجِلي است. طايفه بجيله، از طوايف شيعه كوفه استكه بعدها نيز در ميان آنان شيعيان زيادي معروفاند. از وي نيز تعريفي براي تشيع رسيده كه بسان آنچه در باره برير گذشت، جذاب است. وقتي بهميدان مبارزه آمد، فرياد ميزد: أنا الجملي، أنا علي دين عليّ. مزاحم بن حُرَيثبه مواجهه با او آمد و گفت: أنَا عَلي دين عثمان. نافع پاسخ داد: أنت علي دينشيطان. پس از اون با هم گلاويز شدند تا نافع او را كشت.
ـ پس از مبارزه بدن به بدن برخي از اصحاب با كوفيان و كشته شدن شماري از سپاه عبيدالله، عمرو بن حجاج خطاب به سپاه عمر سعد فرياد زد: اي احمقها! شما با قهرمانان اين شهر ميجنگيد؛ كسي با آنان بدن به بدن به مبارزه نرود. آنها اندكند و شما با پرتاب سنگ ميتوانيد آنها را از ميان ببريد. عمر بن سعد رأي او را تصديق كرده، از سپاهش خواست تا كسي مبارزطلبي نكند. پس از اونعمرو بن حجاج از سو راست سپاه كوفه بر سپاه امام يورش برد.
عمرو به سپاه كوفه فرياد ميزد: يا أهل الكوفة! الزموا طاعتكم و جماعتكم، و لاترتابوا في کشتن من مَرَق عن الدين و خالف الامام!]. اي كوفيان! پیروی و مردم خودرا دید داريد و در كشتن كسي كه از دين خارج شده و با امام خود مخالفت كرده، ترديد به خود راه مدهيد.
به احتمال شمار سپاه امام در اين ثانیه 32 نفر بوده است. خوارزمي با نشانه به اين رقم مينويسد: همين عده به هر كجاي سپاه كوفه كه يورش ميبردند، اون را مي شكافتند. لحظاتي دامنه جنگ بالا گرفت و در اين ميان، مسلم بن عوسجه اسدي به دست دو نفر از كوفيان به شهادت رسيد. شهادت مسلم موجب شادي سپاه كوفه شد و شَبَث بن ربعي كه خود امير بخشي از سپاه كوفه بود، متأثر شد.
وي به ياد رشادتهاي مسلم بنعوسجه در جنگ با مشركان در آذربايجان افتاد كه مسلم در آنجا شش نفر ازمشركان را كشته بود. امام حسين ـ عليه السلام ـ پيش از شهادت مسلم، زماني كه هنوز رمقي در وجود او مانده بود، خود را به وي رساند و فرمود: رحمك ربّك يا مسلم.
اون گاه حضرت آيه فمنهم من قضي نَحْبَه و مِنْهُم من يَنْتظر رابراي وي خواند. حبيب بن مظاهر، دوست صميمي مسلم بن عوسجه هم كناراو آمد و او را به بهشت بشارت داد و گفت: اگر در اين شرايط نبودم، دلم ميخواست به وصاياي تو گوش ميدادم. مسلم بن عوسجه گفت: أوصيك بهذا ـ و نشانه به امام حسين ـ عليه السلام ـ كرد ـ أن تموت دونه، در راه او كشته شوي و به نگهداری از او جانت را بدهي.
حبيب گفت: به خداي كعبه چنين خواهم كرد. تعبير به اين كه مسلم بن عوسجه اوّل اصحاب الحسين بوده كه شهيد شده، ميبايد نشانه به اون باشد كه نخستين شهيد در حمله عمومي سپاه كوفه بوده كه طبعا پس از تيراندازي عمومي اول و شهادت برخي از مبارزان به شکل تك تك شهيد شده است.
با اين حال، در زيارت ناحيه، بهطور كلي از وي به نام اولين شهيد كربلا ياد شده است: كنت أوّل من شرينفسه و أوّل شهيد من شهداء اللّه. (والله اعلم). پيش از اين از عبدالله بن عمير سخن گفتيم و اين كه يسار و تندرست از موالي آلزياد را در ميدان كشت.
در اينجا، وقتي شمر از سو چپ سپاه دشمن حمله كرد، بقاياي سپاه امام مقاومت كرد تا اون كه دشمن يورش همه جانبهاي آورد. اينجا بود كه عبدالله بن عمير كلبي به شهادت رسيد. در اينجا همسرش بر بالين او رفت و گريه كرد. شمر به يكي غلامان خود با نام رستم دستور داد تا با عمودي آهنين بر سر او بكوبد. رستم چنين كرد و اون زن نيز به شهادت رسيد.
در شرح طبري آمده است كه عبدالله پس از نبردي مقاوم، با حمله هاني بنثبيت حضرمي و بكير بن حيّ تيمي روبرو شد كه بر او يورش آوردند و عبدالله را به کشتن رساندند. در انتهاي اين شرح آمده است كه عبدالله بنعمير (كان القتيل الثاني من أصحاب الحسين) (پس از برير يا مسلم بنعوسجه) دومين شهيد از اصحاب امام حسين ـ عليه السلام ـ است.
در اين جنگ، بقاياي سپاه امام، چنان فشرده در كنار يكديگر قرار داشتند كه دشمن نميتوانست در آنان نفوذي داشته باشد. به ويژه آنان دور و بر خيمهها را كنده وآتش در آنها روشن كرده بودند و دشمن تنها از يك سوي ميتوانست بر آنان يورش برد. عمر سعد كساني را براي نفوذ در چادرها و كندن آنها از جاي، به درون محوطه خيمهها فرستاد كه اين افراد توسط چند نفر از اصحاب اماممحاصره و كشته شدند.
اين امر سبب شد تا عمر سعد دستور دهد تا چادرها را آتش بزنند. امام حسين ـ عليه السلام ـ فرياد زد: اجازه دهيد آتش بزنند، در هرحال جز از يك سو نميتوانند بر شما حمله كنند. دشمن براي اين كه كار را يكسره كند، تصميم حمله به خيمهها و آتش زدن آنها را گرفت.
شمر دنبال سپاهش نيزهاش را به سوي چادر امام حسين ـ عليه السلام ـ پرتاب كرد و فرياد زد: عليّ بالنار حتي أحرق هذا البيت علي أهله، آتش برايم بياوريد تا اين خانه را بر سر اهلش آتش بزنم. در اينجا بود كه فرياد زنان و كودكان به آسمان رفته،همه از چادر بيرون ريختند. و در اينجا بود كه شَبَث بن ربعي شمر را توبيخ كرده، حركت او را زشت شمرد و شمر بازگشت.
زهير بن قين كه فرماندهي ناحيه راست سپاه امام را داشت، دنبال با ده نفر به سوي شمر حمله كرده او رااز محل اقامت زنان و كودكان امام حسين ـ عليه السلام ـ دور كرد. اما شمر بر او حمله كرده چند نفر از افراد وي را به شهادت رساند. جنگ ادامه يافت. اصحابامام حسين ـ عليه السلام ـ يك يك به شهادت ميرسيدند و هر كدام كه شهيد ميشدند، نبود آنان كاملا حس ميشد؛ در حالي كه كشتههاي دشمن به دليل فراواني آنان، نمودي نداشت. اين رویدادها تا ظهر عاشورا ادامه يافت.
ـ نزديكي ظهر بود كه حبيب بن مظاهر به شهادت رسيد. اتفاق از اين قرار بود كه ابوثمامه صائدي ـ كه از اصحاب امام علي ـ عليه السلام ـ بود ـ وقتي ديداصحاب تك تك به شهادت ميرسند، نزديك امام حسين ـ عليه السلام ـ آمد وگفت: حس ميكنم دشمن به تو نزديك ميشود، اما بدان! كشته نخواهي شد، مگر اون كه من به نگهداری از تو كشته شوم. أما پيش از اون من ميخواهم در حاليخداي خود را ملاقات كنم كه نماز ظهر را با تو خوانده باشم. (أحبّ أن ألقيربّي و قد صلّيت هذه الصلاة الّتي دنا وقتها)
امام حسين ـ عليه السلام ـ فرمود: (ذكّرت الصلاة! جَعَلَك اللّه من المصلّين الذّاكرين) نماز را به ياد ما آوردي! پروردگار تو را از نمازگزاران ذاكر قرار دهد. امام ادامه داد: از دشمن بخواهيد جنگ را متوقف كند تا نماز بگذاريم.
حُصَين بن نُمَير تميمي فرياد زد: نماز شما قبول نميشود! در اين وقت، حبيب بن مظاهر فرياد زد: اي الاغ! نماز آلرسول خدا قبول نميشود، اما نماز تو قبول ميشود؟ در اين جا بود كه حبيب باحصين بن تميم درگير شد. حبيب در اين حمله با زخمي كردن اسب حصين توانست وي را به زمين بيندازد كه يارانش سر رسيدند و حصين را نجات دادند. به دنبال اون با بديل بن صريم تميمي درگير شده، او را كشت. در اينوقت يك تميمي ديگر بر حبيب حمله كرده، او را مجروح كرد.
حصين بنتميم سر رسيد و شمشيرش را بر سر حبيب فرود آورد. در اين وقت اون فرد تميمي از اسب پياده شد و سر حبيب را از تنش جدا كرد. حصين بن تميم براي ارزش فراوان داشتن، ساعتي سر حبيب را گرفته بر گردن اسبش آويخت؛ سپس اون را به اونمرد تميمي داد تا نزد ابن زياد برده، جايزهاش را بگيرد. شهادت حبيب، امامحسين ـ عليه السلام ـ را مقاوم تكان داد. (لمّا قُتِل الحبيب هدّ ذلك حسينا وقال عند ذلك: أحتسب نفسي و حماة أصحابي).
وقتي مرد تميمي به كوفه آمد، قاسم فرزند حبيب بن مظاهركه اون تاریخ نوجواني بيش نبود، از او خواست تا سر پدرش را به او بدهد تا اون را دفن كند. اون مرد نداد. قاسم چندان حوصله كرد تازمان تسلط مصعب بن زبير بر كوفه، اون تميمي را كشت. در مقتل منسوب بهابومخنف كه قسمت عمدهاي از اون داستاني و بيمأخذ است، از شهادت دو برادر حبيب با نامهاي علي و يزيد سخن گفته شده است.
ـ بنابر خبر منابع موثق، در اين وقت حرّ بن يزيد رياحي و زهير بن قين بر دشمن يورش بردند و با حمايتي كه از يكديگر ميكردند، به جنگ با سپاه كوفه پرداختند. پياده نظامها به حرّ حملهور شده، وي را به شهادت رساندند. منابع برخي از رجزهاي حرّ را تعریف كردهاند.
وي در اين رجزها از مقاومت خود دربرابر دشمن و عدم فرارش سخن گفته است. ابن اعثم ميگويد: وقتي حرّ مجروح شد، اصحاب او را نزد امام حسين ـ عليه السلام ـ آوردند، در حالي كه هنوز رمقي در بدن داشت. امام دستي بر صورتش كشيدند و فرمودند: أنتالحرّ! كما سمیّتك أُمّك حرّا، و أنت حرٌّ في الدنيا و الاَخرة.
حكايت آوردن حرّ نزد امام حسين ـ عليه السلام ـ در مقتل معروف و منسوب به ابومخنف، كاملا متفاوت تعریف شده است. دشمن چندان حر را تيرباران كردند كه بدنش مانندآبكش شد. آنگاه سر او را قطع كرده و به سوي حسين پرتاب كردند. آنجاستكه امام دست به شکل او كشيد. اين روايت البته داستاني است. داستانيتر از اون، حكايت مصعب برادر حر و فرزند حر با نام علي است كه دومي در سپاه كوفه بود و وقتي ديد پدر و عمو به شهادت رسيدند او نيز درون ميدان جنگ شد؛ چند بدن نفر را كشت تا كشته شد!
ـ سرانجام ظهر شد و وقت نماز فرا رسيد. هنوز زهير و شماري اصحاب دراطراف امام بودند. امام نماز را به مردم ـ در شكل نماز خوف ـ اقامه كرد. بهاين ترتيب كه امام دو ركعت نماز ظهر را شروع كرد، در حالي كه زهير و سعيد بنعبدالله حنفي جلوي امام ايستادند. گروه دوم نماز را تمام كرده، آنگاه گروه اول ركعت دوم را به امام اقتدا كردند.
در وقتي كه سعيد جلوي امام ايستاده بود، هدف تير دشمن قرار گرفت. سپس از پايان نماز هم، هرچه امام به اين سوي و اونسوي ميرفت، سعيد ميان امام و دشمن قرار ميگرفت. به همين دليل، چندان تير به وي اصابت كرد كه روي زمين افتاد. در اين وقت از پروردگار خواست تا درود او را به رسولش برساند و به او بگويد كه من از اين رنجي كه ميبرم، هدفم نصرت ذرّيه اوست.
وي در حالي به شهادت رسيد كه سيزده تير بربدنش اصابت كرده بود. در واقع سعيد بن عبدالله سپس از نماز ظهر كه دوباره درگيري شروع شده و شدّت گرفت، در شرايطي كه حفاظت از امام حسين ـ عليهالسلام ـ را بر وظیفه داشت به شهادت رسيد. در اينجا بازهم دشمن به تيراندازي به سوي اسبان باقي مانده سپاه امام ادامه داد تا همه آنان را از بين برد.
در اين وقت زهير بن قين با رجزي كه خواند بر دشمن حمله كرد. در شعري كه از او خطاب به امام حسين ـ عليه السلام ـ تعریف شده، آمده است كه امام راهادي و مهدي ناميده كه در حال رفتن به ملاقات جدش پيامبر، برادرش حسن، پدرش علي ـ عليه السلام ـ و عمويش جعفر و حمزه است:
أقْدِم هُدِيت هاديًا مهديًّا
فاليومَ تَلقي جدَّك النبيّا
و حَسَنا و المُرتضي عليّا
و ذالجَناحين الفَتي الكميّا
و أسدالله الشّهيد الحيّا
دو نفر از كوفيان با نامهاي كثير بن عبدالله شعبي و مهاجر بن اوس بر وي حمله كرده او را به شهادت رساندند. در روايتي كه در امالي صدوق آمده، گفته شده است كه وي نوزده نفر را كشت تا به شهادت رسيد. در مناقب ابنشهرآشوب آمده است كه وي يك صد و بيست نفر را كشت، سپس به شهادترسيد! اين آمارها غير واقعي است كه همانند اون در مناقب ابن شهرآشوب نسبتبه برخي ديگر از ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ نيز داده شده است. (خدا داناست.)
ـ تا اين تاریخ هنوز شماري از ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ سرپا بودند و به نگهداری از اون حضرت، در برابر حملات دشمن مقاومت ميكردند.
در همين نبردها بود كه ياران، تك تك به شهادت ميرسيدند. خبر كشته شدن اين افرادكه حتي ممكن است برخي از آنان، پيش از ظهر به شهادت رسيده باشند، بيشاز همه در فتوح ابن اعثم (و به تعریف از اون در مقتل الحسين ـ عليه السلام ـخوارزمي و گاه مناقب ابن شهرآشوب) آمده است. اين قبيل مآخذ، گرچه اخبار ريز قابل توجهي از كربلا به ما ميدهد، اما ميبايد با تأمّل بيشتري موردبررسي قرار گيرد.
عمرو بن خالد ازدي در شمار چنين افرادي است. وي رجزي خواند و جنگيد تا به شهادت رسيد. فرزندش خالد بن عمرو ازدي نيز پس از پدر به شهادترسيد.
خوارزمي از عمرو بن خالد صيداوي نيز ياد كرده و نوشته است: وي نزد امام آمد و گفت: تصمیم اون دارم تا به ديگر ياران بپيوندم. امام حسين ـ عليهالسلام ـ به او فرمود: تَقَدَّم فا¤نّا لاحقون بك عن ساعة. پيش برو، ما نيز ساعتيديگر به تو خواهيم پيوست.
سعد [شعبة] بن حنظله تميمي مجاهد ديگري است كه با خواندن رجزي بهميدان رفته پس از نبردي به شهادت رسيد.
عمير بن عبدالله مَذْحِجي شهيد بعدي است كه رجزي خواند و به ميدان رفتو به شهادت رسيد. سوار بن أبيحُمَير به ميدان رفته مجروح شد و شش ماه سپس به شهادت رسيد. عبدالرحمان بن عبدالله يَزَني شهيدي است كه به نوشته ابن اعثم، پس از مسلمبن عوسجه به شهادت رسيده است. شعر وي در ميدان، مضمون مهمي درتشيع او دارد؛ به طوري كه شاعر خود را بر دين حسين و حسن معرفي ميكند.
أنا ابن عبدالله من آل يزن
ديني علي دين حسين و حسن
أضربكم ضَرْبَ فتي من اليمن
أرجو بذاك الفوز عند المؤتمن
زياد بن عمرو بن عريب صائدي همداني سرشناس به ابوثمامه صائدي كه نماز ظهررا به ياد امام حسين ـ عليه السلام ـ آورد، شهيد ديگر سپس از ظهر است. رجززيبايي از وي توسط ابن شهرآشوب تعریف شده است.
ابوالشعثاء يزيد بن زياد كندي پيش روي امام حسين ـ عليه السلام ـ در برابر دشمن ايستاد و هشت تير (و در برخي نقلها كه پيش از اين گذشت صد تير) رها كرد كه طي اون دست كم پنج بدن از سپاه كوفه كشته شدند. آنگاه كه دشمن درخواستهاي امام حسين ـ عليه السلام ـ را رد كرد، به سوي دشمن تاخت تا كشته شد.
نافع بن هلال بِجِلي كه پيش از اين نشانه به جنگ او با تني چند از كوفيان داشتيم، با تيراندازي دقيق خود دوازده بدن از سپاه كوفه را كشت تا اون كه بازويششكست. دشمن وي را به اسارت گرفت و شمر گردنش را زد. نوشتهاند كه ويروي تيرهايش، نامش را نوشته بود و شعارش اين بود: «أنا الجملي أنا علي دينعلي». وي در حالي به شکل اسير نزد عمر سعد آورده شد كه همچنان خوناز محاسنش جاري بود و فرياد ميكشيد: لو بقيَتْ لي عضدٌ و ساعدٌ ماأسرتموني؛ اگر دست و دستي برايم مانده بود، نميتوانستيد مرا به اسارت درآوريد.
وقتي شمر خواست گردنش را بزند، نافع گفت: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودي، براي تو دشوار بود كه پاسخ خون ما را در درگاه پروردگار بدهي.ستايش خداي را كه آرزوهاي ما را [يعني شهادت] براي اجرا در دستبدترينِ خلق خود قرار داد. پس از اون شمر وي را به شهادت رساند. گفتني است كه نافع از ياران امام علي ـ عليه السلام ـ و از تربيت يافتگان مكتب اون حضرت بود.
ـ به تدريج شمار ياران امام اندك و اندك ميشد. افراد باقي مانده كه نميتوانستند به جنگ روياروي با دشمن بروند، تصميم گرفتند تا كنار امامبمانند و تا پيش از شهادتشان، اجازه ندهند امام به شهادت برسد. آنان در اينباره به رقابت با يكديگر ميپرداختند (تنافسوا في أن يقتلوا بين يديه). دو برادر با نامهاي عبدالله و عبدالرحمان فرزندان عزرةِ الغِفاري كه شاهد اينشرایط بودند نزد امام آمدند، و اظهار كردند: دشمن نزديك شده است؛ اجازه دهيد ما پيش روي شما بجنگيم تا كشته شويم.
امام فرمود: مَرْحَبًابكم. خوارزمي گفتگوي اين دو برادر را با امام طولانيتر آورده است. آنان با گريه نزد اون حضرت آمدند. امام فرمودند: براي چه ميگرييد. شما تا ساعتي ديگر نورچشمان خواهيد بود. گفتند: ما براي خود گريه نميكنيم؛ براي شما ميگرييم كه دشمن اين گونه شما را در محاصره گرفته است. ابومخنف اينحكايت را براي دو نفر ديگر با نامهاي سيف بن حارث هَمْداني و مالك بنعبدالله بن سُرَيع تعریف كرده كه عموزاده و از يك مادر بودند، تعریف كرده است. پس از حكايت گريه كردن و پاسخ امام، اين دو کم سن، طبق شیوه عرب، درود خداحافظي دادند: السلام عليك يابن رسول خدا. حضرت پاسخ داد: و عليكماالسلام و رحمة خدا. آنان به ميدان رفتند، و جنگيدند تا به شهادت رسيدند.
ـ ابن اعثم در اينجا از چند بدن از شهداي كربلا ياد كرده كه در مآخذ ديگر شرح نبردشان نيامده است. از اون شمار يكي عمرو بن مطاع جُعْفي است كه در فتوحاز جنگ، رجز و شهادتش ياد شده است. بلاذري و ابومخنف از او نامي به ميان نياوردهاند. همچنين ابن اعثم از يحيي بن سليم مازني ياد كرده كه رجزي خواند و عازم جنگ شد تا به شهادت رسيد. شهيد ديگري كه ابن اعثم از او يادكرده اما بلاذري و ابومخنف نامي از وي نياوردهاند، قُرة بن ابيقُرة غِفاري است. از وي نيز رجزي تعریف شده و آمده است: فَقاتَل حتي قُتل. مورد ديگر، مالك بن انس باهلي است كه وي نيز با رجز خواني به سوي دشمن يورش برد و جنگيد تا كشته شد.
بيتي از رجز وي جذاب است؛
آل عليّ شيعة الرّحمان
آل زياد شيعة الشيطان
احتمال فراوان دارد كه خواسته از مالك بن انس باهلي، شخصي با نام أنس بنحارث كاهلي يا باهلي باشد كه روايتي از وي در منابع حديثي سني آمده واشاره به شهادت وي دنبال امام حسين ـ عليه السلام ـ شده است؛ روايت چنين است: عن الاشعث بن سحيم، عن أبيه، عن أنس بن حارث، قال: سمعت رسولالله (ص) يقول: انّ ابني هذا يُقْتل بأرض العراق، فمن أدركه منكم فلينصره،قال: فقتل أنس مع الحسين. انس بن حارث از رسول خدا تعریف ميكند كه اون حضرت فرمود: اين فرزندم ـ يعني حسين ـ در سرزمين عراق كشته ميشود؛ هر كسي او را دريافت، حمايتش كند. راوي مي افزايد: انس در كنار حسين ـعليه السلام ـ كشته شد.
ـ يكي ديگر از شهداي كربلا حنظلة بن أسعد شبامي عِجْلي است كه خبر وي را طبري آورده است. وي پيش روي حسين به سو دشمن ايستاد و آياتعذاب مربوط به قوم عاد و ثمود را خواند و فرياد زد: يا قوم! لاتقتلوا حسينا،حسين را نكشيد، «فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنْ افْتَرَي» آنگاه امام حسين ـ عليه السلام ـ بر او مهربانی فرستاد و فرمود: همين كه آنان دعوت تو را ردكردند، مستحق عذاب گشتند. پس از اون درخواست اجازه مسافرت آخرت و پيوستن به يارانش را كرد كه حضرت اجازه داد.
وي پس از درود بر امام حسين ـ عليه السلام ـ و شنيدن پاسخ اون حضرت راهي ميدان شده، جنگيد تا كشتهشد. بلاذري پيش از آوردن خبر شهادت عابس بن أبيشبيب شاكري [هَمْداني] اين نكته را يادآور شده است كه وقتي اصحاب باقي مانده مشاهده كردندنميتوانند بر دشمن حمله برند و از امام حسين ـ عليه السلام ـ نگهداری كنند، از ايشان خواستند تا اجازه دهد پيش روي او بجنگند تا كشته شوند. عابس از اين گروه بود.
وي نزد امام آمد و گفت كه هيچ چيزي جز جانش ندارد كه تقديم كند. آنگاه با فعليك السلام و خداحافظي با امام، راهي ميدان شد. وي با شمشير ميجنگيد و چون شجاع بود، كسي برابرش در نميآمد. اندكي سپس، چنديننفر يكباره بر سر او ريختند و او را كشتند. شوذب كه از غلامان آزاد شده همين خاندان شاكري بود، دنبال عابس به ميدان آمد. ابتدا شوذب و سپس عابس به شهادت رسيدند.
عابس وقت رفتن براي علامت دادن صحّت ايمانش به امامحسين ـ عليه السلام ـ عرض كرد: أُشهد اللّه أنّي علي هَدْيك و هَدْي أبيك.ابومخنف ميافزايد وقتي به ميدان رفت، دشمنان گفتند: شير شيرها آمد؛ كسي به تنهايي به مواجهه با او نرود. عمر سعد گفت: او را سنگباران كنيد. عابس كهچنين ديد، زره و كلاهخودش را درآورد و به سوي دشمن تاخت. راوي ميگويد: گاه دستههاي دويست نفري از برابرش ميگريختند. آنگاه از هر چند سو بر او يورش آوردند و او را كشتند، به گونهاي كه وقتي كشته شد، سرش ميان دستان چندين نفر بود و هر یک ادعا ميكرد، وي او را كشته است.
ـ شماري ديگر از شهداي كربلا عبارتند از: بدر بن مغفل جعفي كه خبر رجزخواني و شهادت وي را بلاذري آورده است.بن معقل أصبحي كه رجزالكدننيز رجزي خواند و به شهادت رسيد. رجز وي علامت از موضع شيعيانه او دارد؛
انّي لمن ينكرني ابن الكدن
انّي علي دين حُسين و حَسنويّ از غلامان آزاد شده ابوذر غفاري است كه پيش روي چشمان امام حسين ـ عليه السلام ـ جنگيد تا به شهات رسيد. وي نيز در رجز خود نگهداری از آل محمد را هدف مبارزه خود خواند. وي بايد شيعهاي باشد كه در مكتب ابوذر غفاري آموزش يافته است. خبر جنادة بن حارث انصاري را نيز ابن اعثم آورده و رجز او را كه ضمن اون بر وفاداري خود در بيعتش با امام حسين ـ عليه السلام ـ يادميكند، تعریف كرده است. فرزندش عمرو بن جناده نيز كه پس از پدر به ميدان رفت، رجزي طولاني خواند و جنگيد تا به شهادت رسيد.
رجز وي يك تحليل تاريخي از شرايطي است كه در تاریخ پيامبر خدا (ص) و پس از اون در مناسبت مؤمنان واقعي از مهاجر و انصار با قريش در تاریخ كفرشان از يك سوو تاریخ فسق و فجورشان از سوي ديگر، وجود داشته است. ابتدا از دشمنيقريش با انصار و مهاجرين ياد ميكند و اين كه مهاجرين و سواران انصار، خون كفار را در عهد پيامبر (ص) ريختند. امروز هم بايد خون فجار و اراذليكه برای حمايت از قارونصفتان، قرآن را كناري قرار دادهاند، از نيزههاي مؤمنان ريخته شود فجاري كه به دنبال گرفتن انتقام بدر هستند. آنگاه سوگند ميخورد كه با تمام وجود و امكانات در برابر فساق بايستد. از طايفه جُعْفيان،حجاج بن مسروق جعفي در كنار امام حسين ـ عليه السلام ـ به شهادت رسيد.
ـ چهار نفر يك جا شهيد شدند و بنا به گفته ابومخنف، شهادت اينان در شروع نبردبوده است. اين كه خواسته از «اوّل قتال» چه زماني است، محل ترديد است. امابه هر روي ممكن است پس از تيراندازي عمومي دشمن و در شروع جنگ روياروي باشد. بسا خواسته نبردي باشد كه پس از نماز ظهر چهره داده كه احتمال اون اندك است. گفتني است كه در جريان شهادت اينان، عباس بن علي هنوز درميدان جنگ آماده بوده است.
ابومخنف ميگويد: عمر بن خالد صيداوي، جابربن حارث سلماني، مجمّع بن عبدالله عائذي و سعد نوکر آزاد شده عمر بنخالد صيداوي، چهارنفري به سو دشمن يورش بردند. وقتي درون قلب سپاهكوفه شدند، دشمن آنان را محاصره و از بقيه افراد امام حسين ـ عليه السلام ـ جدا كرد. در اينجا بود كه عباس بن علي حمله كرده آنان را از محاصره درآورد، در حالي كه مجروح بودند.
در ادامه جنگ دشمن با شدت بخشيدن حمله بر آنان، اين چهار نفر را در يكجا به شهادت رساند. به نوشته بلاذري آخرين كشته از سپاه امام، و حتي پس از شهادت امام، سويد بن عمرو خثعمي بود كه مجروح افتاده بود؛ وقتي شنيد امام حسين ـ عليه السلام ـ به شهادترسيده است، كاردي برداشت و با همان به جنگ با دشمن شتافت تا اون كه دو نفراز كوفيان وي را به شهادت رساندند.
ـ شروع به جنگ از سوي اهل بيت امام حسين ـ عليه السلام ـ ، زماني بود كه ازياران كسي باقي نمانده بود. (فلم يزل أصحاب الحسين يُقاتلون و يُقْتلون حتيلم يبق معه غير أهل بيته) اون گاه اهل بيت درون كارزار شده و شماري از آنان بهشهادت رسيدند كه رقم آنان را كمتر از شانزده نفر ننوشتهاند، و برخي از منابع نام بيش از بيست نفر را ياد كرده اند. فهرست اين افراد به تعریف از محمد بن سعد(م 230) خواهد آمد.
شهداي خاندان رسول خدا در کربلا
1. عباس بن علي بن ابيطالب: وي كه بعدها نسل و نوادگانش او را سقّا ميناميدند، مردي زيباچهره و بلند قد بود كه وقتي سوار اسب ميشد،پايش به زمين ميرسيد. عباس پرچمدار سپاه امام حسين ـ عليه السلام ـ بود وآنچنان كه امام باقر ـ عليه السلام ـ فرموده است قاتلان وي زيد بن رقاد جَبنّي وحكيم بن طفيل سِنْبسي از قبيله طي بودند.
وي تاریخ شهادت 34 سالداشت.شيخ مفيد نوشته است: وقتي عباس فراواني كشتههاي ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ را ديد، به برادران خود يعني فرزندان امالبنين گفت: پيش برويد تا ببينم كه براي خدا و رسولِ او نصيحت كرديد. پس از اون دنبال حسين بن علي به سو فرات رفتند تا آب بردارند كه سپاه عمر بن سعد سد آنان شدند. اينجا بود كه يكي از كوفيان تيري رها کرد كه به دهان امام حسين ـ عليه السلام ـ اصابت كرد.
امام با دست خود اون تير را بيرون كشيده، خونش را به آسمان پرتاب كرد و در حق دشمن نفرين كرد. در اين وقت، دشمن عباس را محاصره و از امام حسين ـ عليه السلام ـ جدا كردند. عباس يك تنه ميجنگيد تا افتاد. زماني كه افتاد و به دليل جراحات نتوانست حركت كند، زيد بن ورقاء وحكيم بن طفيل او را كشتند. بلاذري در جاي ديگري ميگويد: برخي برآنند كه حرملة بن كاهل اسدي والبي، با كمك گروهي از سپاه، عباس بن علي بنابيطالب را كشته، بدنش را پايمال كردند (و تعاوروه)؛ اون گاه حكيم بن طفيلطائي لباس عباس را از تنش درآورد. همين حرمله تيري هم به امام حسين عليه السلام ـ رها کرد كه به لباس اون حضرت اصابت كرد.
ابوالفرج اصفهاني به تعریف از امام جعفر راستگو ـ عليه السلام ـ مينويسد: مادر اين چهار فرزندـ امالبنين ـ به بقيع ميآمد و نالهها و گريههاي سوزناكي سر ميداد؛ به طوري كه مردم دور و بر او گروه ميكردند؛ حتي مروان بن حكم براي دید ميآمد ودر كنار بقيه به ناله و ندبه او گوش فرا ميداد. ابوالفرج خبري هم از قاتل عباستعریف كرده است كه بعدها صورتش سياه شده، ميگفت: اين پس از آني بود كه جواني از بني هاشم را كه روي پيشانيش آثار سجود بوده، به کشتن رساند.
2. جعفر بن علي بن ابيطالب: (فرزند امّ البنين نوزده ساله) توسط هاني بنثُبَيت حضرمي كشته شد. در روايت امام باقر ـ عليه السلام ـ آمده است كهخولي بن يزيد اصبحي، قاتل جعفر بن علي بوده است.
3. عبدالله بن علي بن ابيطالب: (فرزند امّ البنين و 25 ساله) وي به دست هانيبن ثُبَيت حضرمي كشته شد. بلاذري نيز همين شخص را كشنده عبدالله بنعلي دانسته و اضافه است كه وي سر او را آورده بود.
4. عثمان بن علي بن ابيطالب: (فرزند امّ البنين). وقتي به ميدان رفت، ابتداخولي بن يزيد تيري به او زد و سپس مردي از طايفه ابان بن دارم او راكشت.مادر هر چهار نفر قبل، امالبنين عامريه از آل وحيد بود. دينوري با نشانه به اين مطلب مينويسد: اينان از برابر امام حسين ـ عليه السلام ـ عبوركردند (يقونه بوجوههم و نحورهم) و سر و گردن را سپر بلاي او قرار دادند.آنگاه هاني بن ثبيت بر عبدالله حمله كرده او را كشت. آنگاه بر جعفر حملهكرد، او را نيز كشت. [خولي] بن يزيد اصبحي هم تيري به عثمان بن علي زد واو را كشت. سپس سر او را از تنش جدا كرده نزد ابن سعد آورد و جايزه خواست. ابن سعد گفت: از اميرت ـ يعني ابن زياد ـ بگير. نوشتهاند: عثمان همچنان دور و بر امام حسين ـ عليه السلام ـ بوده، در نگهداری از او ميجنگيد و هرطرف كه امام ميرفت، او هم ميرفت تا كشته شد.
5. ابوبكر بن علي بن ابيطالب: ابن سعد از قاتل او ياد نكرده، اما دينوري نوشته است كه وي با تير عبدالله بن عقبة الغنويبه شهادت رسيد. ابومخنف خبر كشته شدن وي را آورده اما اضافه است: و قد شُكّ في قَتَله. از امام باقر ـ عليه السلام ـ روايت شده است كه وي به دست مردي از طايفه همدان كشته شد.
6. محمد اصغر بن علي بن ابيطالب: وي نيز به دست مردي از طايفه ابان بندارم كشته شد. اين خبر از امام باقر ـ عليه السلام ـ روايت شده است.
7. علي اكبر: (فرزند امليلي و متولّد در تاریخ عثمان) بن حسين بن علي كه توسط مرة بن منقذ بن نعمان عبدي [عبدالقيس] كشته شد. ابومخنف، بلاذري و دينوري ميگويند: نخستين كشته از اهل بيت، علي اكبر بود. ابن اعثم نخستين شهيد را از اين خاندان عبدالله بن مسلم بن عقيل دانسته است. ابن سعد مينويسد: مردي از اهل غذا، علي اكبر را صدا كرد. مادر علي اكبر، آمنةدختر ابومرة فرزند عروة بن مسعود ثققي بود. مادر آمنه، دختر ابوسفيان بود.اين مرد شامي به جهت خويشي علي اكبر با آلابيسفيان گفت: تو قرابتي بايزيد داري. اگر بخواهي تو را امان ميدهيم؛ هر كجا دوست داشتي ميتواني بروي. علي اكبر پاسخ داد: لقرابة رسول خدا (ص) كانت أولي أن تُرْعَي منقرابة أبيسفيان. آنگاه اين رجز را خواند:
أنا عليُّ بن حُسَين بن علي
نحن و ربّ البيت أولي بالنبيّ
تاللّه لا يَحْكُم فينا ابن الدعّي
أضرب بالسّيف أُحامي عن أبي
تاللّه لا يحكم فينا ابنُ الدّعي
وي سپس به سوي دشمن رفت. (گويا دست كم يك بار حمله كرد و نزد پدر بازگشت و مجددا حمله كرد) در اين وقت مردي از عبدالقيس با نام مُرّة بنمنقِذ بن نعمان در حالي كه علي اكبر نزديك پدرش ايستاده بود بر او حمله كرد و ضربتي مقاوم بر وي درون آورد. امام حسين ـ عليه السلام ـ نزد فرزندش آمد و گفت: قتلوك يا بُنيّ! علي الدنيا بعدك العفا، اي فرزندم تو را كشتند. سپس ازتو خاك بر سر دنيا؛ آنگاه او را به خود چسباند تا اون كه از دنيا رفت. با شهادت علي اكبر، زينب (س) سراسيمه از خيمه بيرون آمد و فرياد ميزد: وا أُخيّاه!يابن أُخيّاه! وي آمد تا خود را روي جنازه علي اكبر رها کرد.
امام حسين ـ عليهالسلام ـ دستش را گرفت و او را به خيمه بازگرداند. اون گاه به جواناني كه نزديكش بودند فرمود: برادرتان را برداريد. آنان او را برداشته در برابر خيمهاي كه در مقابلش ميجنگيدند، گذاشتند. مطالب فتوح تا اندازهاي با منابع ديگر متفاوت است و دشواريهايي دارد. وقتي علي اكبر كه به تعریف از وي هيجده ساله بوده، به ميدان رفت، امام حسين ـ عليه السلام ـ سر بر آسمان برداشت و گفت: الّلهم أشْهِد علي هؤلاء القوم! فقد برز اليهم نوکر أشبه القوم خَلقًا و خُلقًا و مَنطقًا برسول خداّ. علي اكبر به ميدان رفت، جنگيد تا اون كه شاميان از دست او به ناله و فغان آمدند.علي اكبر كه جراحات فراواني برداشته بود، به سوي پدر بازگشت و اظهار كرد: چندان تشنه است كه نزديك است از تشنگي بميرد! امام حسين ـ عليه السلام ـ گريه كرد و فرمود: عزيزم! قدري ديگر بجنگ؛ به زودي از دست جدّت سيراب خواهي شد. علي اكبر حمله كرد تا كشته شد.
8 . عبداللّه بن الحسن بن علي ـ عليه السلام ـ : مادر وي دختر سليل بن عبدالله(برادر جرير بن عبدالله بجلي) بود. به تعریف از امام باقر ـ عليه السلام ـ قاتل وي حرملة بن كاهل اسدي بوده است. ابن اعثم از رجز و شهادت او ياد كرده است؛
ان تُنْكروني فأنَا فَرْع الحسن
سِبْطُ النبيّ المصطفي و المؤتمن
9 . جعفر بن حسين بن علي.
10 . ابوبكر بن الحسن بن علي: دو نفر اخير به دست عبدالله بن عُقْبة الغنوي كشته شدند. روايت امام باقر ـ عليه السلام ـ در باره ابوبكر بن حسن نيز چنين است. عُمَري نسّابه، عالم قرن پنجم نوشته است كه ابوبكر كنيه عبدالله بنحسن بوده كه در كربلا كشته شد و خونش در بني غني است و حسين بن علي ـ عليه السلام ـ سكينه را به عقد وي درآورده بود.
11 . عبدالله بن حسين: (فرزند رباب دختر امرؤالقيس) توسط حرمله كاهلي از طايفه بنياسد كشته شد. ابن سعد در جاي ديگري در باره عبدالله نوشته است: كودكي از كودكان حسين دويد تا اون كه در دامان امام حسين ـ عليهالسلام ـ نشست؛ در اين وقت مردي تيري رها کرد كه به گلوي او اصابت كرد و او را كشت. در اين وقت حسين گفت: الّلهم انّ كنْتَ بازداشتْتَ عنّا النّصر،فاجعَلْ ذلك لما هو خير في العاقبة و انْتَقِم لنا من القوم الظّالمين.
بلاذري هم از عبدالله بن حسين ياد كرده است كه حرملة بن كاهل والبي تيريبر او رها کرد و او را كشت. ابومخنف مينويسد: زماني كه حسين بن علي نشست (و نتوانست روي پا بايستد و جنگ كند) كودكي به سو وي آمد و روي زانوي اون حضرت نشست كه گويند عبدالله بن حسين بوده است. ابومخنف ميگويد: عقبة بن بشير اسدي به من گفت: امام باقر ـ عليه السلام ـ به من فرمود: يك خون از ما در ميان شما بني اسد هست. من گفتم: خداي شما را مهربانی كند، گناه من چيست؟ و اون خون كدام است؟
امام باقر ـ عليه السلام ـ فرمود: كودكي از حسين به سوي او آمد و در دامن او نشست؛ در همان حال يكي از شما بنياسد تيري رها کرد و او را كشت. امام حسين ـ عليه السلام ـ خون را گرفت و وقتي دستش پر شد، اون را به آسمان پرتاب كرد و گفت: خدايا اگر نصرت خود را بر ما نفرستادي اين را در جايي كه خير است قرار ده و انتقام ما را از ستمكاران بگير.
ابن سعد جاي ديگري از فرزند سه ساله امام حسين ـ عليه السلام ـ ياد ميكند كه در جريان تيرباران عمومي دشمن به سو امام حسين ـ عليه السلام ـ ميآمد، و اون گاه كه تيرها از چپ وراست حضرت رد ميشد، تيري به اينكودك اصابت كرد. كسي كه تير زد عقبة بن بشر اسدي بود.
به احتمال آنچه درباره عبدالله بن حسين گفته شده، مربوط به كودكي از امامحسين ـ عليه السلام ـ است كه در برخي از منابع، همان عليّ بن الحسينالاصغر است كه ميان شيعيان به همين نام شهرت دارد. اما نقلي كه در ميان شيعه رايج است، از فتوح ابن اعثم گرفته شده و در مآخذ كهن ديگر نيامده است.
ابن اعثم مينويسد: در اين وقت براي حسين كسي نماند جز يك بچه هفت ساله و بچه شيرخوار ديگر. امام حسين ـ عليه السلام ـ نزديك خيمه آمد و گفت: اين کودک را به من بدهيد تا با او وداع كنم. بچه را گرفت، او را بوسيد و گفت: اي فرزندم! واي بر اين مردم، وقتي كه در قيامت، خصم آنان محمد باشد.
در اين وقت تيري زدند كه به گلوي علي اصغر خورد. امام حسين ـ عليهالسلام ـ از اسب پايين آمد؛ با شمشير خود جايي را حفر كرده، بر او نمازخواند و دفنش كرد. سپس ايستاد و اشعاري خواند كه هفده بيت است! يعقوبي نشانهاي اجمالي به اين رخداد دارد. وي مينويسد: طفلي را كه همان ساعت متولد شده بود! به دست امام حسين ـ عليه السلام ـ دادند تا در گوش او اذان بگويد.
در همان حال تيري آمد و در گلوي اون بچه فرو رفت. امام حسين ـ عليهالسلام ـ تير را درآورد و گفت: واللّه لانت أكرم علي اللّه من النّاقة؛ به خداسوگند ارزش تو از ناقه (صالح) بيشتر است. در ارشاد شيخ مفيد در اين باره مطلبي نيامده است. عمري نسابه، عالم علوي نسب شناس قرن پنجم هجري نيز دو علي براي امام حسين ـ عليه السلام ـ ميشناسد. علي اكبر كه در طف به شهادت رسيد و علي اصغر يعني امام سجاد ـ عليه السلام ـ كه زنده ماند.
به هر روي، اين كه عبدالله بن الحسين، يعني همان كه به گفته مورخان در دامان پدر در كربلا توسط حرمله تير خورد و به شهادت رسيد، همان علي اصغر باشد، كاملا محتمل است؛ به ويژه كه نامگذاري به «علي» بيش از اون كه نام كودك باشد، براي تيمّن و تبرّك به نام جدشان بود كه براي فرزندان بكار ميرفت و همزمان ميتوانست نام عبدالله را نيز داشته باشد. البته اين يك احتمال است. شيخ مفيد از عبدالله بن حسن بن علي ياد كرده است كه در وقت تنهايي امام حسين ـ عليه السلام ـ به سوي اون حضرت دويد. امام حسين ـ عليهالسلام ـ از زينب (س) خواست تا او را دید دارد؛ اما كودك گفت كه از عمويش جدا نميشود.
وقتي ابجر بن كعب خواست شمشيري به امام بزند، كودك دستش را بالا آورد. شمشير به دستش خورده، قطع شده و به پوست آويزان شد. اين روايت در لهوف نيز آمده و در تصريح شده است كه حرملة او را كه در دامان عمويش نشسته بود، با تير زد. در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است: السلام علي عبداللّه بن الحسن الزّكي لعن خدا قاتله و راميه حَرْملة بن كاهلالاسدي. آيا ممكن است عبدالله بن حسين، همان عبدالله بن حسن باشد؟ در رساله فضيل رسان ـ از اصحاب امام باقر و راستگو 8 ـ كه فهرست شهداي كربلاست از عبدالله بن الحسين و عبدالله بن الحسن هر دو ياد شده است.
12 . قاسم بن حسن: وي توسط سعيد بن عمرو ازْدي كشته شد. ابن سعد مينويسد: اين بچه در حالي كه پيراهني پوشيده بود و كفشي بر پا داشت كه طناب لنگه چپ اون پاره شده و به پايش آويزان بود، به ميدان آمد. عمرو بن سعيدازدي[!] بر او ضربتي زد كه وي افتاد و در همان حال عمويش را صدا زد. امامحسين ـ عليه السلام ـ بر عمرو حمله كرد و عمرو كه دستش را بالا آورده بود تا از خود نگهداری كند، دستش از مرفق قطع شد.
در اين بين، كوفيان براي نجات عمرو حمله آوردند كه در دلیل اين حمله و فشار عمرو زير دست و پاي اسبان كشته شد. امام حسين ـ عليه السلام ـ بالاي سر قاسم ايستاد و گفت: عزّ عليعمِّك أن تدعوه فلايُجيبك، أو يُجيبك فلا يَنْفعك. بر عمويت دشوار است كه او را صدا بزني و نتواند پاسخت را بدهد، يا اگر پاسخ دهد، سودي براي تو نداشته باشد. اون گاه امام حسين ـ عليه السلام ـ دستور داد تا قاسم را به خيمهآورده، نزد بدن علي اكبر گذاشتند.
ابومخنف شرح شهادت قاسم را از آسیبحُمَيد بن مُسلم اَزْدي، مفصّلتر آورده است: نوجواني به ميدان آمد، صورتش چون ماه؛ در دستش شمشير، پيراهن بر بدن و كفشي كه طناب تاي چپش دوباره بود،بر پا داشت. عمرو بن سعد بن نفيل گفت: من به او حمله ميكنم.
حُمَيد گويد: به او گفتم: سبحان خدا! برای چی تو؛ كساني هستند كه از تو كفايت ميكنند. گفت: بهخدا به او حمله ميكنم. وي حمله كرده، شمشيري بر سر اون نوجوان نواخت.نوکر با شکل به زمين افتاد و عمويش را صدا كرد. حسين همانند شيري خود را بالين او رساند. اون حضرت ضربتي حواله عمرو كرد و زماني كه عمرو دستش را جلوي شمشير گرفت، از مرفق قطع شد.
فريادي كشيد و كوفيان آمدند تا او را از دست امام حسين ـ عليه السلام ـ نجات دهند كه در اون حيص وبيص زير پاي اسبان كشته شد. حسين بر بالين اون نوجوان آمد، در حالي كه پاهايش را تكان ميداد و روي زمين ميكشيد. امام حسين ـ عليه السلام ـ گفت: دور باشند از مهربانی خدا مردماني كه تو را كشتند. در قيامت كسي جز جدّ تو خصم آنان نخواهد بود.
سپس گفت: عزّ واللّه علي عمّك أن تدعوه فلايُجيبك أويُجيبك ثم لايَنفعك. اون گاه وي را در بغل گرفت و سينه او را به سينهاش چسباند. سپس وي را آورد و نزد فرزندش علي اكبر و ديگر كشتههايي كه از اهل بيتش در آنجا بودند، گذاشت. پرسيدم: اين نوجوان كه بود؟ گفتند: قاسمبن حسن بن علي بن ابيطالب.
13 . عون بن عبدالله بن جعفر: توسط عبدالله بن قُطْبة الطائي كشته شد. بلاذري هم ميگويد كه عون توسط عبدالله بن قطبه كشته شد. دينوري از عدي [عون] ابن عبدالله بن جعفر ياد كرده كه به دست عمرو بن نهشل كشته شده است. مادر عون بنا به نقلي «جمّانه» دختر مسيب بن نجبه فزاري و بنا به تعریف ديگر، زينب دختر علي بن ابيطالب ـ عليه السلام ـ بوده است.
14 . محمد بن عبدالله بن جعفر: توسط عامر بن نهشل تميمي كشته شد.
ابن سعد ميگويد: دو فرزند عبدالله بن جعفر به همسر عبدالله بن قطبة الطائي پناه بردند، در حالي كه بالغ نبودند. عمر بن سعد اعلام كرده بود: هر كس سريبياورد هزار درهم خواهد گرفت. عبدالله بن قطبه به منزل رفت. همسرش بهاو گفت: دو كودك به ما پناه آوردهاند، دوست داري منت بر آنان بگذاري و آنان را به مدينه به خانوادهشان بسپاري؟ گفت: آري به من نشانشان ده.
وقتي آنان را ديد، سرشان را از تنشان جدا كرد و سرها را نزد عبيدالله برد كه چيزي به او نداد (و به روايت بلاذري حتي دستور ويران كردن خانهاش را هم داد!) اينهمان حكايتي است كه شيخ صدوق براي فرزندان مسلم بن عقيل روايت كردهاست. بلاذري هم به روايتي ديگر به اختصار در دو خط خبر اين دو كودك راكه آنان را از عبدالله بن جعفر دانسته، همانند آنچه ابن سعد آورده، شرح كرده است.
15 . مسلم بن عقيل بن ابيطالب: نماينده امام حسين ـ عليه السلام ـ در كوفه كهبه دستور عبيدالله بن زياد در هشتم ذي حجه سال 60 كشته شد.
16 . جعفر بن عقيل: توسط بشر بن حَوَط همداني يا عروة بن عبدالله خثعمي كشته شد. بلاذري نفر دوم را قاتل جعفر دانسته، و دينوري هم مينويسد: عبدالله بن عروه خثعمي با تيري او را كشت. روايت امام باقر ـ عليه السلام ـ نيز چنين است.
17 . عبدالرحمان بن عقيل توسط عثمان بن خالد بن اسير جهني و بِشْر [بشير] بن حَوَط قايضي كشته شد. در انساب نام قاتل، نشر بن شوط عثماني ضبطشده است!
18 . عبدالله اكبر بن عقيل به دست عمرو بن سحر الصّدائي كشته شد. مدائني قاتل او را عثمان بن خالد جهني و مردي از همدان دانسته است.
19 . عبدالله بن مسلم بن عقيل: توسط عمرو بن سحر (صبيح) الصّدائي يا اسيدبن مالك حضرمي كشته شد. اين سخن ابن سعد است. در حالي كه بلاذري ودينوري نوشتهاند: عمرو بن صبيح الصيداوي (به تفاوت نام پدر و لقب او توجه كنيد) او را با تير زد و پس از اون مردم كوفه بر سر عبدالله ريخته وي را كشتند.
ابومخنف پس از خبر شهادت علي اكبر مينويسد: عمرو بن صبيح صدائي عبدالله بن مسلم را با تير زد، به گونهاي كه دستش با تير به صورتش چسبيد. پس از اون تير ديگري بر قلب او زد. بلاذري از رقاد الجنبي ياد كرده است كه بعدها ميگفت: يكي از جوانان آل حسين را چنان تيري زدم كه همان طور كه دستش روي صورتش بود، دستش به صورتش چسبيد و پس از بيرون كشيدهشدن تير، هنوز نوك تير يعني پيكان اون در صورتش باقي مانده بود.
20 . محمد بن ابيسعيد بن عقيل توسط لَقيط بن ياسر جُهَني كشته شد. دينوري نام او را محمد بن عقيل بن ابيطالب ياد ميكند كه لقيط بن ناشر جُهَني با تير او را كشته است.
21 . مردي از آل ابولهب و طبعا هاشمي كه نامش روشن نشد.
22 . ابوالهيّاج از نوادگان ابوسفيان بنحارث بنعبدالمطّلب كه شاعر هم بوده در كربلا به شهادت رسيده است.
23 . سليمان نوکر آزاد شده امام حسين ـ عليه السلام ـ كه به دست سليمان بنعوف حضرمي كشته شد. پيش از اين گذشت كه وي حامل نامه امام به شيعيان بصره بود، و در آنجا به دستور ابن زياد كشته شد.
24 . مَنْجح (يا مُنْجح) نوکر آزاد شده امام حسين ـ عليه السلام .
25 . عبدالله بن بُقْطر برادر رضاعي امام حسين ـ عليه السلام ـ كه در كوفه از بالا قصر به پايين افكنده شد و به شهادت رسيد.
تا اينجا نام افرادي بود كه ابن سعد ياد كرده بود. اما برخي نامهاي ديگر:
26 . عبيدالله بن عبدالله بن جعفر: ابوالفرج اصفهاني به تعریف از نسابه سرشناسيحيي بن حسن علوي ميگويد: وي نيز در طف دنبال امام حسين ـ عليها السلام ـ به شهادت رسيد.
27 . محمد بن مسلم بن عقيل: بنا به روايت ابوالفرج، به تعریف از امام باقر ـ عليهالسلام ـ قاتل وي ابوجرهم اَزْدي و لقيط بن اياس جهنيبودهاند.
28 . علي بن عقيل بن ابيطالب: ابوالفرج روايتي در باره شهادت وي در كربلاآورده است. وي در جاي ديگري، به تعریف از محمد بن علي بن حمزه، خبري درباره كشته شدن ابراهيم بن علي بن ابيطالب در كربلا آورده و اضافه است كه در هيچ كتاب نسبي يادي از او نيافته است.
29 . عبيدالله بن علي بن ابيطالب: خليفة بن خياط به تعریف از «ابوالحسن» آورده كه وي با امام حسين ـ عليه السلام ـ در كربلا شهيد شد. مادر وي، رباب دختر امريء القيس بوده است. گفته شده كه اين سخن خطاست، زيرا وي در يوم المذار به دست اصحاب مختار كشته شد!
30 . ابوبكر بن القاسم بن حسين بن علي: خليفة بن خياط وي را نيز در جمله كشتگان كربلا دانسته است.
برای تطبیق و نقد فیلم رستاخیز، واجب است که به بررسی دقیق اتفاق عاشورا بپردازیم تا بتوانیم تحلیل صحیح و دقیقی انجام دهیم.
طبق محاسبه مرحوم پزشک احمد بیرشک در «گاهشماری ایرانی» اتفاق کربلا بهحساب گاهشماری شمسی، در تاریخ ۲۱ مهر سال ۵۹ ه.ش بوده است. تاریخ شمسی هم همانند تاریخ قمری نیست که زمان روز تغییر کند. موقعیت زمین نسبت به خورشید پابرجا است و میشود با درآوردن زمان شرعی شهر کربلا در این تاریخ سخنهای مقتل نویسان را به ساعت و دقیقه برگرداند. ما زمان شرعی روز ۲۱ مهر به کنار آسمان کربلا (که در طول قرون حداکثر ۳+- دقیقه اختلاف میتواند داشته باشد) را استخراج کردهایم و روایات مقتل نگارها را با این ساعتها تنظیم کردهایم.
۵:۴۷ اذان سحر
امام علیهالسلام سپس از نماز سحر برای اصحابش سخنرانی کرد. اونها را به حوصله و جهاد دعوت کرد؛ و سپس دعا خواند: «اللهم انت ثقتی فی کل کرب… خدایا تو ناظر من هستی در هر پیشامد ناگواری»
اونسو نماز را به امامت عمر سعد خواند و سپس از نماز سحر به آرایش سپاه و استقرار نیرو مشغول شدند.
حدود ۶
امام حسین (ع) دستور داد تا دور و بر خیمهها خندق بکنند و اون را با تیغ و بوتهها پر کنند تا سپس اون را آتش بزنند و سد از حمله سپاه از پشت سر بشوند.
۷:۰۶ طلوع آفتاب
کمی سپس از طلوع آفتاب. امام سوار بر شتری شد تا خوب تر دیده شود. روباه روی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای اونها خطبهای خواند. صفات و فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام (ع) نامه نوشتهاند. حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرارداد و از حجارین ابجر و شبث ربعی سوال کرد که مگر اونها او را دعوت نکردهاند؟ اونها انکار کردند. امام نامههایشان را بهسو اونها پرتاب و خدا را سپاس کرد که حجت را بر اونها تمام کرده است. یکی از سران جبهه مقابل از امام (ع) سوال کرد برای چی حکم ابن فراوان را نمیپذیرید و اونها را از ننگ مواجهه با پسر پیامبر نمیرهانید؟ اینجا امام اون جمله معروفشان را فرمودند: «الا و ان الدعی بن الدعی، قد رکز بین اثنین: بین السله و الذله و هیهات منا الذله… فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است. من را بین کشته شدن و قبول شدن و قبول ذلت مجبور کرده. ذلت از ما برداشت است.» سخنرانی امام (ع) حدوداً نیم ساعت طول کشیده است.
حدود ۸
سپس از سخنرانی امام (ع) چند نفر از اصحاب اون حضرت به روایتی بُرَیر که «سید القرآء» (آقای قرآنخوان) های کوفه بود (الفتوح) و به روایتی زهیر (تاریخ یعقوبی و طبری) خطاب و کوفیان سخنان مشابهی گفتند.
سپس از سخنان زهیر و بریر، امام داد سرشناس «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد. چندنفری وابسته تردید شدند؛ ازجمله حُر. فرد دیگری به نام ابوالشعثا و دو برادر که درگذشته عضو خوارج بودند. بعید نیست که کسانی دیگری هم با دیدن شدت گرفتن احتمال جنگ، از سپاه کوفه فرار کرده باشند.
حدود ۹
روز بهوقت چاشت رسیده بود که شمر به عمر سعد پرخاش کرد که برای چی اینقدر تعلل میکند؟ عمر سعد سرانجام رضایت به شروع جنگ داد. اولین تیر را به سو سپاه امام (ع) رها کرد و خطاب به لشگریانش داد زد: «نزد عبیدالله شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم.» سپس از انداختن تیر توسط عمر سعد، کماندارهای لشکر کوفه همگی باهم شروع به تیراندازی کردند. امام به یارانش فرمودند: «اینها نماینده این قوم هستند. برای مرگی که تدبیرای جز پذیرش اون نیست. مهیا شوید.» چند نفر از سپاه امام در این تیرباران کشته شدند. (تعداد دقیق را نمیدانیم. تعداد کشتگان تیراندازی. با تعداد کشتگان حمله اول ۵۰ نفر ذکرشده.)
حدود ۱۰
سپس از تیراندازی یسار نوکر زیادین آبیه و تندرست نوکر این فراوان از لشکر کوفه برای جنگ بدنبهبدن ابتدای جنگ خارج آمدند. عبدالله بن عمیر اجازه جنگ خواست. امام حسین (ع) نگاهی به او کرد و فرمود: «به گمانم حریف کشندهای باشی» عبدالله اون دو نفر را کشت. البته انگشتان دست چپش قطع شد.
بعدازاین جنگ بدنبهبدن، حمله سراسری سپاه امام حسین (ع) انجام شد؛ امام حبیب و یارانش در برابر او مقاومت کردند. زانو به زمین زدند و با نیزهها حمله را دفع کردند. همزمان شمر به جناح چپ سپاه امام (ع) حمله برد. زهیر و یارانش به جنگ مهاجمین رفتند. خود شمر در این حمله زخم برداشت سپس از عقبنشینی هر دو جناح کوفی، عمر سعد ۵۰۰ تیرانداز فرستاد که مجدد سپاه امام (ع) را تیرباران کردند و درآن حملات، علاوه بر از پا درآمدن هر ۲۳ اسب لشکریان امام (ع) تعدادی دیگر از اصحاب شهید شدند. الفتوح اون نفرات را ۵۰ نفر و این شهرآشوب ۳۸ نفر ذکر کرده است.
اولین شهید، ابوالشعثا بود و ۸ تیر رها کرد که ۵ نفر از دشمن را کشت. امام (ع) او را دعا کرد.
گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام (ع) حمله کنند زهیر و ۱۰ نفر به اونها حمله کردند.
حدود ۱۱
بعدازاین جملات امام دستور تکتک به میدان رفتن را داد. اصحاب باهم قرار گذاشتند تازندهاند. نگذارند کسی از بنیهاشم به میدان برود. انگار برای کشته شدن باهم مسابقه داشتند. برخی «در مقابل دید امام (ع)» شهید شدند. یکی از اولین کسانی که کشته شد. پیرمرد زاهد بربر بود. مسلم بن عوسجه سپس از او کشته شد. حبیب بر سر بالین او رفت و گفت کاش میتوانستم سفارشهای تو را اجرا کنم. مسلم با دست امام حسین (ع) را علامت داد و گفت: «سفارش من این مرد است.» یکبار هفت نفر از اصحاب امام (ع) در محاصره واقع شدند. حضرت عباس (ع) محاصره اونها را شکست و نجاتشان داد.
۱۲:۵۰ اذان ظهر
حبیب بن مظاهر وقت اذان ظهر شهید شد. چونکه نوشتهاند امام (ع) خطاب به اصحاب گفت یکی برود با عمر سعد مذاکره کند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم. یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمیشود.» حبیب به او گفت «ای حمار! فکر میکنی نماز شما قبول میشود و نماز پسر پیامبر صلی خدا علیه و آله و سلم قبول نمیشود؟» به جنگ او رفت اما دوستانش به کمکش آمدند و حبیب کشته شد. امام (ع) از شهادت حبیب متأثر شده و برای اولین بار در روز عاشورا گریست. رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را بهحساب تو میگذارم.»
حدود ۱۳
۳۰ نفر از اصحاب امام (ع) تا وقت نماز زنده بودند و بعدازآن ساعت شهید شدند؛ ازجمله زهیر و حر.
سپس از کشته شدن اصحاب نوبت به بنیهاشم رسید. اولین نفر علیاکبر پسر امام حسین (ع) بود البته الفتوح عبدالله بن مسلم بن عقیل را اولین شهید بنیهاشم خوانده است. این عبدالله بن مسلم، به طرز ناجوانمردانهای شهید شد. شهادت او بر جوانان بنیهاشم خوانده است و بر بنی هاشم گران آمد. دستهجمعی سوار شدند و به دشمن حمله بردند. امام اونها را یواش کرد. فرمود: «ای پسرعموهای من بر مرگ حوصله کنید به خدا پسازاین هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید.»
حدود ۱۴
۲۸ نفر از مردان بنیهاشم کشته شدند: ۷ برادر امام حسین (ع)، ۳ پسر از امام حسن (ع) ۲ پسر امام حسین (ع)، ۲ نوه جعفر بن ابیطالب، ۹ نفر آل عقیل و بقیه از نوادگان باقی عموهای پیامبر. یکی از کشتگان نوه ابولهب بود.
سرانجام امام حسین (ع) و حضرت عباس تنها ماندند. عزم کردند تا دونفری به قلب دشمن بزنند و آخرین سواری را باهم انجام بدهند. دشمن بین دو برادر فاصله رها کرد. عباس دلاور در محاصره کشته شد.
پس از شهادت حضرت عباس (ع)، امام (ع) برای دومین بار سپس از مرگ برادر عزیزش گریه کرد و فرمود «الآن دیگر پشتم شکست.»
حدود ۱۵
امام (ع) بهسو خیمهها برگشت تا خداحافظی بکند. همچنین پیراهنش را پارهپاره کرد و پوشید تا بعداً در وقت غارت کردن توسط دشمن برهنهاش نکنند. وقت وداع با اهلبیت، کودک شیرخواره او (یعقوبی میگوید: در همان روز به دنیا آمده بود اما بقیه چنین نمیگویند) توسط تیر حرمله کشته شد. امام (ع) رو به آسمان کرد و فرمود: «خدایا اگر نصرتت را از ما افسوس کردی. این را در مقابل چیزی قرار بده که برای ما خوب تر است»
امام (ع) به میدان رفت اما کمتر کسی آماده به مواجهه با ایشان میشد. برخی تیر میانداختند و برخی از دور نیزه پرتاب میکردند. شمر و ده نفر به مواجهه امام (ع) آمدند. سپس از شهادت امام (ع) بر جسم مبارکش جای ۳۳ زخم نیزه و ۳۴ زخم شمشیر شمرده شد.
امام (ع) در آستانه مهاجرت بود اما کسی جرئت نمیکرد به سو ایشان برود. اهل مرقد از صدای ذوالجناح متوجه شده و خارج دویدند. کودکی به نام عبدالله بن حسن (ع) دوید و به سو امام آمد. او را در بغل عمویش کشتند. امام برای سومین بار ناراحت شدند و کوفیان را نفرین کردند: «خدایا باران آسمان و روییدنی زمین را از ایشان بگیر!»
۱۶:۰۶ اذان عصر
وقت شهادت امام (ع) را وقت نماز عصر گفتهاند. روایت تاریخ طبری به تعریف از وقایعنگار لشکر عمر سعد چنین است: «حمید بن مسلم گوید: «به خدا هیچ وقت شکستهای را ندیده بودم که فرزند و کسان و یارانش کشتهشده باشند و چون او محکم و قلب یواش باشد…» گوید در این حال بود که زینب (س) دختر فاطمه بهسو وی آمد. درحالیکه میگفت: «کاش آسمان به زمین میافتاد.» زینب (س) به عمر سعد خطاب کرد: «ای عمر! اباعبدالله را میکشند و تو دید میکنی؟» گوید: اشکهای عمر را میبینم که بر دو گونه و ریشش جاری بود؛ و روی از زینب بگردانید. حمید بن مسلم گوید شنیدمش که میگفت «به خدا پس از من کسی را نخواهید کشت که خدای از کشتن او بیش از کشتن من، بر شما خشم آرد.» گوید: آنگاه شمر بین کسان بانک زد که «وای شما چشم به راه چیستید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشینند. بکشیدش!» گوید در این حال سنان بن انس حمله برد و نیزه را فروبرد…»
حدود ۱۷؛ سپس از شهادت امام (ع)
سپس از شهادت امام (ع) عدهای لباسهای اون حضرت را غارت میکنند. تمام این افراد بعداً به مرضهای بدون معالجه وابسته شدند.
غارت عمومی اموال امام حسین (ع) و همراهانش شروع میشود. عمر سعد ساعتی سپس دستور توقف غارت را داد و حتی پاسبانی برای خیمهها گذاشت.
یکی از شیعیان بصره به اسم سوید بن مطاع سپس از شهادت امام به کربلا میرسد. برای نگهداری از مرقد امام میجنگد و کشته میشود.
ابتدا سر را به خولی میدهند تا همان شبانه برای ابن فراوان ببرد. سپس به دستور عمر سعد بر بدن مطهر امام و یارانش اسب میدوانند تا استخوانهایشان هم عقل شود.
۱۸:۴۹ اذان مغرب
کشتگان لشگر کوفه را جمع میکنند. تعداد این افراد ۸۸ نفر است.
قصـه اینطور تمام میشود که درحالیکه عمر سعد دستور مردم نماز مغرب را میداده سنان بن انس بین مردم میتاخته و رجز میخوانده که «افسار و رکاب اسب مرا باید از طلا بکنید؛ چراکه من بهترین مردمان را کشتهام!»
اونها چندنفر بودند؟
سرشناس است که در کربلا ۷۲ نفر شهید شدهاند. این رقم معمولاً وقت خواندن مقاتل با اعداد و اسامی موجود در متن نوع درنمیآید؛ مثلاً دیدیم که ۵۰ نفر در حمله اول شهید شدهاند، ۲۸ نفر هم از بنیهاشم، بهعلاوه بریر و مسلم و حبیب و سعید و حر و زهیر. همینها جمعش زیادتر از ۷۲ است. برخی تواریخ کهنه هم اعداد دیگری دارند. مثلاً مسعودی تعداد شهدا را ۸۷ نفر میگوید (مروج الذهب)، یعقوبی ۱۰۵ نفر (تاریخ یعقوبی) و بلاذری ۱۰۰ مرد میگوید (مجمع الانساب).
یکراه این است که بیاییم و تمام اسامی ذکرشده در منابع را کنار هم بگذاریم. نخستین بار این کار را کسی در قرن سوم انجام داد که در اون ۱۰۸ اسم فهرست شده. کسی به اسم فضیل بن زبیر، رسالهای نوشت با عنوان: «تسمیه من قُتِل مع الحسین بن علی (ع)» محققان جدید، این رقم را تا ۱۲۰ اسم رساندهاند. الآن برگردید به اون خبر کشته شدن حدود ۵۰ نفر از اصحاب در حمله اول. ۱۲۰، جمع همین عدد و ۷۲ است. پس ممکن است رقم ۷۲، شمار شهدایی باشد که سپس از حمله و تیرباران اول به شهادت رسیدهاند و جنگشان بهیادماندنیتر بوده.
احتمال دیگر، توجه به این خبر است که عمر سعد زمانی در روز ۱۲ محرم لشگر خود و اسرا را از کربلا حرکت داد، دستور داد ۷۲ سر را به نیزه بکنند بیاورند. قاعدتاً در اینجا هم کوفیان سرهای افراد سرشناس و معروف را با خود آوردهاند و سرهای افراد غیر معروف برایشان ارزش نمایشی نداشته است.
احتمال سوم به خاصیت خود عدد ۷۲ برمیگردد. این عدد، از گذشتهالایام علامت کثرت بوده. حافظ میگوید: «جنگ ۷۲ ملت همه را عذر بنه». یا حدیثی متواتر هست که پیامبر (ص) فرمود: «امتش ۷۲ فرقه میشوند که فقط یک فرقه از اونها ناجیه هستند.» شاید یک دلیل تأکید بر عدد ۷۲ شهید هم همین باشد.
برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[ad_2]