[ad_1]
در این مطلب از صفحه اقتصاد به توضیحاتی درباره غزلی از حافظ برای امام حسین علیه السلام خواهیم پرداخت، با ما دنبال باشید.
به نام سخنران دعوت داشتم ، مراسمی ویژه با وجود تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و عکسم را روی اون زده بودن انداختم و درون عبادتگاه شده و در گوشه ای نشستم.
دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی ام می گشتم .. موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز ویژه جاذبه کند ، برای همین نمی خواستم، فعلا کسی متوجه حضورم بشود، هرچه زیادتر فکر می کردم ، کمتر به نتیجه می رسیدم ، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته افکارم را پاره کرد :
ببخشید شما استاد زرین کوب هستید ؟
گفتم: استاد که چه عرض کنم، ولی زرین کوب هستم
خوشحال شد، شروع کرد به شرح این که چقدر دوست داشته، بنده را از نزدیک ببیند، همین طور که صحبت میکرد، دقیق نگاهش می کردم، این بنده خدا برای چی باید آرزوی دیدن من را داشته باشد ؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد ؟
پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین و سنگین، اما باوقار
می گفت مدرسه رفته و عم جزء خوانده و در زمان بیکاری یا قرآن میخواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه و چه زیبا غزل حافظ را میخواند
پرسیدم: الآن برای چی با شادی دیدن بنده بودید ؟
گفت: سؤالی داشتم و سپس سوال کرد : شما به فال حافظ اعتقاد دارید ؟
گفتم: خب بله، صددرصد … گفت : ولی من اعتقاد ندارم !
پرسیدم: من چه کاری میتونم انجام بدم ؟ از من چه خدمتی بر میاد ؟
( عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او خوشی می بردم )
گفت: فراوان دوست دارم معتقد شوم، یک زحمتی برای من می کشید ؟
گفتم: اگر از دستم بر بیاد، حتما ، برای چی که نه
گفت : یک فال برام بگیر
گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم نیست
بلافاصله دیوانی کوچک از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت : بفرما
مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم، نیت کنید
فاتحه ای زیر لب خواند و گفت : برای خودم نمیخوام، میخوام ببینم حافظ در مورد امروز ( روز عاشورا ) چی می گه ؟؟
برای ثانیه ای کپ کردم و مردد در گرفتن فال
حافظ …عاشورا ، اگه پاسخ نداد چی ؟ عشق و علاقه این مرد به حافظ چی ؟
با وجود اینکه دفعات و دفعات غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها فکر بودم، غزلی به ذهنم نرسید که به طور مخصوص به این موضوعات پرداخته باشد
متوجه تردیدم شد، گفت : چی شد استاد ؟ گفتم : هیچی، الان
چشمان را بستم و فاتحه ای قرائت و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحه ای را دوباره کردم :
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این سخن پند آموز
بی پاداش بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای قلب مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه خواسته
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر سو که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت شکل کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
نوع از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به داد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خدای من این غزل موضوعش امام حسین و وقایع روز و شب یازدهم نیست، پس چیست ؟ سالها خود را حافظ پژوه می فهمیدم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل، از این زاویه دید نکرده بودم، این غزل مخصوص برا همین مناسبت سروده شده !
بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به صدای آهسته کردن با من کرد و از نگه داری با من همخوانی و گریه میکرد، طوری که تمام بدنش میلرزید انگار روضه می خواندم و او هم پای روضه ی من بود .
متوجه شدم عده ای دارند مارا دید میکنند که مجری برنامه به نام سخنران من را دعوت کرد و عذرخواه که متوجه حضورم نشده ، الآن دیگر میدانستم سخنان خود را چگونه شروع کنم .
بلند شدم، دستم را گرفت و می خواست ببوسد که سد شدم، خم شدم، دستش را به علامت ادب بوسیدم .
گفت معتقد شدم، معتقد بووودم، اعتقاد پیدا کردم استاد، گریه امانش نمی داد !
اون روز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه من گریه کردند که پای هیچ روضه ای به قول خودشان گریه نکرده بودند .
منظور میکنم هر وقت حال خوشی داشتید، این غزل را بخوانید.
یاحق
براساس خاطره ای از پزشک زرین کوب
برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[ad_2]