[ad_1]
در این مطلب از صفحه اقتصاد کوتاه قصـه قطعه اول تا آخر سریال بی همگان از نظرتان می گذرد. سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار اون نیز در ساعت های 1:30 صبح زود، 10 سحر و 14:30 روز سپس روانه آنتن می شود.
امیرعلی از زندان با مادرش تماس گرفته و با او سخن می زنه و تلاش می کنه تا آرومش کنه، سپس از صحبت با مادرش هم به الناز زنگ میزنه تا حال او را بپرسد، الناز بهش میگه پدرم با ازدواجمون موافقت کرده اما از سو دیگه فهمیده که خلیل برای دوستات قطعه ها و میبرده و با پلیس جستجو دوستاتم رفته…
خانواده امیرعلی با وکیل صحبت می کنند که او میگه باید بذاریم تا حکم بیاد ولی آقا قاسم اصرار داره بره خونه آقای کرامت تا ازش رضایت بگیره که وکیلش میگه فعلا وقت اش نیست و ممکنه بدتر بشه…
مریم و پدر اسلان در حال راه رفتن هستند که آقا کرامت بی جون روی صندلی می نشیند و مریم میگه بهتره شما یکم استراحت کنید ، منم برم دفتر اسلان که او میگه منم باهات میام…
همه در خانه پدری امیرعلی چشم به راه اون ها هستند، سپس از سر رسیدنشون، مادر و پدر امیرعلی شروع به ملامت هر دو اون ها می کنند که الناز با گفتن ببخشید می خواد از خونه بره خارج که پدرش میگه کجا و به سمتش میره…
ابراهیم و خلیل به کارگاه رفیقای امیرعلی رفته اند تا درباره کار با او سخن بزنند… ابراهیم با دوستای امیرعلی کلی حال می کنه و اون هارا تشویق می کند…
خانواده امیرعلی از اون جا خارج آمده اند، مهشید و الناز به دنبال مهرداد می دوند و از او درباره سخن هایش به امیرعلی سوال میپرسند که مهرداد لام تا کام سخن نمی زنه و میگه می تونی از خودش بپرسی…
مادر امیرعلی در آشپزخانه مشغول خورد کردن سبزی است و امیرعلی هم آماده شده تا به سرکار برود و قبلش از مامانش خواهش میکنه که امروز به خانه الناز اینا زنگ بزنه و یک وقت برای خاستگاری بگذارند….
آدم های ارشیا چشم به راه اومدن امیرعلی هستند تا او را گوش مالی بدهند، از تقدیر امیرعلی هم وقت رفتن با الناز سخن می زنه و بی حواس سوار همون ماشینی که آدم های ارشیا توش هستند، می شود و سپس از تموم شدن متوجه میشه اشتباه کرده و آقایی که عقب نشسته،چاقو زیر گلوش می ذاره و میگه اگر تکون بخوری شاهرگتو می زنم…
ارشیا با همان کارگری که جاسوسش توی خط تولید است سخن می زند و دوربین نصب می کند تا کامل همه را زیر نظر بگیرد.
مهرداد از راه می رسه و به او می گه دلیل این که این همه کارگر ها را زیر نظر دارد چیست و ماجرای قرارش با گوهران تو باشگاه تنیس را به رویش می آورد و میگه …
امیرعلی در کارخونه مشغول عکس برداری از قطعه ها دستگاه ها می باشد و یک به یک همه اون ها را چک می کند، یکی از کارگران کارخونه او را از دور و یواشکی دید می کند که از طرفی دیگر یک کارگر دیگه به سراغش می رود و ازش می خواد که چند ثانیه به جایی برود…
پدر اسلان در حال رفتن به خانه است که نوه اش را مشغول دعوا با دوستش می بیند و او را با خودش به خانه می برد…
الناز در خانه پای لپ تاپ نشسته و سرزمین های مناسب برای مهاجرت را دید می کند که مانی پیشش میره و به خاطر پاسخ ندادنگوشیش سر به سرش می ذاره که مهشید مادرش به خانه میره و به مانی میگه بره پایین کمک مادرش…
طلبکار امیرعلی به در خانه اون ها رفته است و در نبود امیرعلی با پدرش قاسم صحبت می کند و قضیه سفته های پیمان و امضایامیرعلی را تعریف می کند که هر دو پدر و مادر امیرعلی شوکه می شوند و او میگه که زمانی دیدم امیرعلی توجهی نکرد، به خاطر عملمادرم و خرج دوا و درمون، مجبور شدم نزد شما هم بیام…
امیرعلی به دیدن دایی اش رفته است و با هم گپ می زنند، داییش فوت پیمان را تسلیت میگه و امیرعلی هم بابت این که براش سندگذاشته سپاسگزاری می کند و درباره کار با هم سخن می زنند…
امیرعلی و پیمان ماشینی خط فرضی بین دو کشور را رد کرده اند و به سو ایروان می روند، الناز با فلان تماس گرفته و با او سخن می زند که فلان میگه ما باهم هیچ ربطی نداریم و باید فراموشم کنی که الناز با گریه تلفن را قطع می کند…
[ad_2]