[ad_1]

در این مطلب از قسمت فرهنگ و هنر جونی برایتان کوتاه قصـه قطعه ۱۲ سریال آتش سرد را برای دنبال کنندگان این سریال جذاب گذاشته ایم. با ما دنبال باشید. سریال آتش سرد یک ملودرام اجتماعی است که محصول سال ۱۴۰۱ به کارگردانی رضا ابوفاضلی می باشد. در کوتاه قصـه اون آمده است: فرید پدر و مادرش را در یک حادثه از دست داده و وارث نیمه از کارخانه های عظیم است. محسن تاجیک شوهر عمه فرید که قیم قانونی او نیز است متوجه دستکاری در حسابهای کارخانه میشود و…
قطعه ۱۲ سریال آتش سرد
پلیس به گلخانه محسن میره و از کارگر اونجا به اسم رجب بازجویی میکنن که چه اتفاقی اونجا افتاده بوده. منیره به مدرسه فربد رفته و کارنامه اونو گرفته و هنگامی به محسن نشون میده محسن حسابی خوشحال میشه و فربد را تمجید میکنه امیر میگه این کارنامه یه ناهار داره به نظرم محسن میگه بجاش غذا میریم خارج که علیرضا و مریمم باشن فربد قبول میکنه. علیرضا حسابی نگرانه و استرس داره. سروان از رجب میخواد تا به محسن تاجیک زنگ بزنه و بهش بگه به اونجا بیاد محسن هنگامی اینو میشنوه سریعا به سو گلخانه میره. پزشک با رویا صحبت میکنه و میگه وضعیت مریض فراوان خوب نیست درسته که خونریزی داخلیش قطع شده ولی هنوز خطرناکه شما واسش دعا کنید رویا منظور میده که بیمارستانو عوض کنن اما پزشک میگه فرقی نمیکنه و تو این وضعیت جابه جایی ابدا خوب نیست! محسن به گلخانه میره که سروان باهاش سخن میزنه و میگه طبق دوربین های این گلخانه پسر شما علیرضا با آقای کمالی درگیر شدن بعدش هم از گلخانه خارج رفته و پسرتونم پشت سرش به دنبالش رفته و این دلیل میشه که مضنون اصلی این پرونده باشه سپس بهش کارتشو میده و میگه هر خبری از پسرتون شد سریعا به من اطلاع بدین محسن قبول میکنه.

منیره و اسرا تو خانه چشم به راه خبری از محسن هستن که او به خانه میره و بهشون میگه که ابدا انگار زمین دوباره شده علیرضا رفته توش نیست که نیست! آنها استرسشون زیادتر میشه. امیر به علیرضا زنگ زده و گفته گوشیتو خاموش کن همونجا وایسا تا بیام. هنگامی نزد علیرضا میرسه ازش ماجرارو میپرسه و میخواد که تعریف کنه علیرضا میگه دعوا کردیم ابدا عصبی بود مدام میگفت بابات منو انداخته زندان آهان یه عکسی نشون داد من گوشیو گرفتم که عکسو ببینم سپس گوشیو سفت گرفته بود تعادلش بهم خورد افتاد سرش خورد به تاپ اولش بیهوش بود منم فراوان ترسیدم ولی به هوش اومد از گلخانه رفت! امیر میگه مطمئنی خودش رفت؟ علیرضا میگه آره جدید تلاش کردم جلوشو بگیرم گفتم بریم بیمارستان اما گفت نمیخوام و رفت. امیر بهش میگه از ماشینش پیاده بشه و سوار ماشینش بشه. علیرضا میگه کجا میریم؟ برای چی با ماشین تو؟ امیر میگه که از روی پلاک ماشینت ردتو نزنن تا اینجوری وقت بخریم ببینیم چیکار کنیم علیرضا میگه پس رسما الان یه فراریم! محسن به تمیر زنگ میزنه که بهش میگه خبری ندارن هنوز باباجان دارم میرم چندجا سر بزنم خبری شد میگم بهتون.
انها به سو یه ویلا میرن که علیرضا میپرسه اینجا مال کیه؟ امیر میگه واسه یکی از دوستام رفته خارج از سرزمین کلیدشو داده هرازگاهی بیام یه دید بندازم تو اینجا میمونی تا ببینیم چی میشه به هیچکیم زنگ نمیزنی به منم زنگ نزن تلفنتم روشن نکن! سپس از اونجا خارج میره و به پویا زنگ میزنه و میگه یه حس توانا بهم میگه که کار تو و سعیدآقاست. ولی نمیدونم چی بهش گفته بودی که عصبی شده بوده اومده بود گلخانه! به اون رئیست بگو کنار نمیکشم که هربلایی خواستین سر داداشم بیارین! بزنم به سیم آخر میرم نزد پلیس همه چیزو بهش میگم حتی حساب هایی که فکرشم نمیکنین که خبر داشته باشم ازش! مریم به خانه میاد که محسن به اسرا میگه فعلا بهش چیزی نگو بزار مهیا اش کنیم سپس آرام بگین اینجوری یهو پس نیوفته! مریم به محض اومدنش جستجو علیرضارو میگیره و میگه نشده بود که تلفنشو خاموش کنه دلم شور میزنه اسرا میگه الکی استرس نگیر سپس خریدهایی که برای بچه اش کرده را برمیداره و میبینه و حسابی برای برادرزاده اش علاقه میکنه. سپس از چند دقیقه در خانه زده میشه و مریم میره دم در تا ببینه کیه که با رویا روبرو میشه. او ازش میپرسه شوهرت کجاست؟ مریم جا میخوره و میگه مگه چیشده؟ واسه چی؟ رویا همه چیزو واسش تعریف میکنه که مریم شوکه میشه اسرا از پنجره میبینه اونار و سریعا به پدر ومادرش خبر میده. شب سعید میره نزد پویا و بهش آب میده تا بخوره اما پویا استرس داره و میگه اگه واسش اتفاقی بیوفته چی؟ اگه بمیره! سعید میگه دلواپس نباش چیزی نمیشه! جدید ردی از تو نیست وگرنه میومدن سراغت سپس ازش میخواد تا تعریف کنه. پویا میگه که بابک را آنتریک کرده بود و براش نقش بازی کرده بوده که اعتقاد کنه محسن و شما دستتون تو یه کاسه ست بعدش فت گلخانه منم رفتم اونجا کشیک دادم که هنگامی خارج اومد دیدم حالش خوب نیست سرشم زخمی بود سوارش کردم. اونم به بهونه زنگ زدن به زنش به شما زنگ زد سک کرده بود خواستم تلفنو ازش بگیرم که از ماشین پیاده شد رفتم سراغش که ناخواسته از پرتگاه غل خورد رفت پایین منم فرار کردم. سعید دلداریش میده و میگه چیزی نمیشه نترس…..
زیادتر بخوانید:
[ad_2]