[ad_1]
در این مطلب از قسمت فرهنگ و هنر جونی برایتان کوتاه قصـه قطعه ۸ سریال آتش سرد را برای دنبال کنندگان این سریال جذاب گذاشته ایم. با ما دنبال باشید. سریال آتش سرد یک ملودرام اجتماعی است که محصول سال ۱۴۰۱ به کارگردانی رضا ابوفاضلی می باشد. در کوتاه قصـه اون آمده است: فرید پدر و مادرش را در یک حادثه از دست داده و وارث نیمه از کارخانه های عظیم است. محسن تاجیک شوهر عمه فرید که قیم قانونی او نیز است متوجه دستکاری در حسابهای کارخانه میشود و…
قطعه ۸ سریال آتش سرد
سیما به آزاد زنگ میزنه که کجایی؟ آزاد میگه دارم میرم خونه آقامحسن، سیما ازش میخواد سریعا برگرده و میگه الان عصبانی میری یه چیزی میگی بدتر میشه بهت قول میدم همه چیزو صحیح کنم خودم باهاشون سخن میزنم آزاد آرام میشه. مریم با اسرا صحبت میکنه و دلداریش میده و در آخر میگه مهم اینه که شما دوتا همدیگرو میخواین غم نخور صحیح میشه اسرا ازش سپاسگزاری میکنه که گذاشت باهاش درد و قلب کنه. محسن به ام آر آی رفته تا وضعیت سرشو چک کنه پزشک میگه دیگه نمیشه با دارو کنترلش کرد محسن میگه برای چی ۱۰ ساله داری همینو میگی! پزشک میگه ترکش فراوان پیش رفتن کرده فراوان خطرناکه باید سریع عمل بشی! محسن میگه اگه عمل کنم خوب میشه؟ پزشک میگه خوب که چه عرض کنم ولی فراوان ریسکش بالاست الان ترکش اومده نزدیکه نخاع! محسن میگه باشه من یه کار نیمه دارم اونو انجام بدم سپس عمل تا اون وقت دارویی چیزی بنویس سپس ازش میخواد به خانواده اش چیزی نگه پزشک قبول میکنه. امیر میره دنبال بابک و بابک میگه قبلش بریم یه اسباب بازی فروشی چون بچه ام فکر میکنه که رفتم خارج امیر قبول میکنه. سیما به خانه سعید میره و درباره اتفاقی که افتاده سخن میزنن و منیره میگه ابدا ازدواج بچه ها با مشکل کارخانه بهم ربطی نداره سیما میگه کی سخن از کارخانه زد! من میگم این دوتارو بفرستیم برن سر خانه زندگیشون منیره قبول میکنه و میگه تو اسرع وقت باشه.
آزاد به بیمارستان میره تا اسرا را ببینه اما متوجه میشه که اسرا همانند همیشه نیست سپس اسرا به دلیل سر زدن به بیمارها سریع از پیشش میره. امیر بابک را به خانه اش میرسونه و میگه بزار رک بگم پدرم واست وثیقه گذاشته تا برای نگهداری به حسابها خارج بیای اگه فکری به سرت بزنه بخوای فرار کنی زیر سنگم باشی پیدات میکنم! بابک میگه من اگه میخواستم فرار کنم همون وقت که دنبال مدرک بودیم فرار میکردم! امیر میگه سرانجام الان وقت بیشتری داری گفتم که بهت بگم سپس بابک به خانه اش میره و رویا از دیدنش خوشحال میشه. منیره برای فربد شربت میبره و باهاش درباره خاطرات قبل اش با پدرش عباس سخن میزنه. بابک برای بچه اش داستان میگه و میخوابونتش سپس رویا بهش میگه تو این دو هفته میتونی پابرجا کنی؟ بابک میگه باید بتونم باید تمام تلاشمو بکنم. شب سعید با یکی از دوستانش تو پارک میرن که دوستش بهش میگه یعنی امکان داره ازت شکایت کنه؟ سعید میگه پاش بیوفته میکنه دوستش میگه نمیتونه که مدرکی نداره! سعید میگه جورش میکنه. او به سعید میگه با پول بخرش سعید پوزخند میزنه و میگه واسش پول مهم نیست! بهش میگه با یه آتویی ازش با آبروش بازی کن سهید میگه اینا چیه داری میگی؟ در آخر بهش میگه ابدا تو کاری نداشته باش من خودم بهش نگهداری میکنم.
محسن با بابک به سو کارخانه میرن تا کارشونو شروع کنن. آزاد وقت ارائه آخر نامه اش فرا رسیده که استرس داره همان وقت آذر خواهرش با اسرا به اونجا میرن که آزاد فراوان خوشحال میشه. آذر میگه شنیدم ارائه ات ۱ ساعت عقب افتاده پس برین باهم صحبتی میخواین بکنین انجام بدین آزاد و اسرا باهم میرن. اسرا بهش میگه که بابام گفت ماجرای کارخانه ابدا به ما ربطی نداره آزاد خوشحال میشه همان وقت یه دختر میاد و میگه پس اسرا تویی! اسرا جا میخوره و آزاد میگه شیما خانم یعنی خانم سلیمی از هم دانشگاهیامه شیما میگه هم دانشگاهی؟ حداقل بهش بگو من کی بودم جایگاهم تو زندگیت چی بوده و میره. اسرا شوکه میشه و با ناراحتی از اونجا میره. ارائه آخر نامه آزاد شروع میشه که تمام وقت به فکر اسراست و حسابی ناراحته اما برنده میشه که به خوبی ارائه بده. بابک کارشو تو کارخانه شروع میکنه امیر میگه مطمئنی؟ اگه اشتباه باشه فراوان چیزا همانند اول نمیشه ها! بابک میگه خیالت راحت پیداش میکنم. اسرا به پارک رفته و رو نیمکت میشینه سپس به تمام خاطراتش با آزاد از روز عقد تا همون چند دقیقه نزد را مطالعه میکنه…..
زیادتر بخوانید:
[ad_2]